بازگشت، تنهایی و ...

دارم از شیراز بر می‌گردم و یه حس خاصی به‌ام دست داده! یه معجونی از دل‌تنگ شدن، نگرانی، بی‌حوصله‌گی و یه مشت حس دیگه!

 

و وقتی می‌آم اون‌جا پشته‌ای از کار پیش روم هست و یه اتاق خالی پر از تنهایی! با وجودی که مریم اونُ ندیده، اما گوشه به گوشه‌اش حس نبودن او منُ رها نمی‌کنه. حتی مامان و خواهرم هم نتونستن ... . واقعیتی که به‌اش دارم می‌رسم اینه که اول و آخر خط خودم هستم، نه کس دیگه‌ای! من هستمُ و یه گلیم خیس ِ آب که تکِ تک باید از جو بکشم‌اش بیرون.

 

و به قول کسی که از دچار شدن به سرنوشت‌اش، هر چند سرنوشت ناخوش‌آیندی نیست، هراسیده‌ام: من هستمُ و یه خسته‌گی باستانی چند هزار ساله انگار ...

فقط می‌تونم آه بکشم، پس

آااااااه‌‌ه‌ه‌ه ...

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسی چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:31 ق.ظ

:)

دیوانه چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.divane.blogsky.com

آه از ته دیم کلی کیف می ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد