دوست مریم بهام گفت: "شین عزیز! اصلاً به هیچ قیمتی واسهء خودت فرسایش اعصاب ایجاد نکن. هیچی ارزش نداره به خدا که آدم بخواد خودشُ اذیت کنه. ارزشمندترین ِ چیزها هم می گذرن، تموم میشنُ و میرن و هیچ اثری ازشون باقی نمیمونه. تازه، مگه ارزش چی هست اصلاً؟ همین!"
این یعنی چی؟
یعنی این که مریم داره راه خودشُ میره و من هم بهتره دست بردارم؟ حالا یه کمی هم بهام دلداری داده و یه کمی هم تردید دوستانه از کاری که داره مریم میکنه و ...
از وقتی که برگشتم به تهران _ آخه، بعد از جدا افتادن از مریم، این چند روزی که رفتم شیراز، اولین سفرم بوده _ دوباره حس خفهکنندهء تلخی گیرم انداخته. همه جا هستاش! همه جا ...
راستی امروز تولد یکی از دوستامه! شاید باورتون نشه، اما من روزی رو هم که اولین قدمها رو برداشتُ و تاتی کرد، به یاد دارم. تولدش مبارک!
و یه وبلاگ در همین همسایهگی: خاتون. و یکی دیگه هم که چند تا نویسنده داره از چهار گوشهء دنیا، ایناش برام خیلی جالب بود ـ هر چند چیز تازهای نیست: رؤیای نیمهکاره.
سلام...مرسی که به من سر زده بودی!
از وبلاگت هم خوشم اومد...این مریمت کیه؟...از دست این مریما که همه دنیا رو اسیر خودشون کردن!!!
راستی اگه دوس داشتی بازم بهم سر بزن.
سلام شین عزیز.ذاستش این روزا فکر کنم همه یه کم احساس خفگی میکنن. سرزنده باشی و رها.
سلام
اومدم که واسه قرار سوم بچه های بلاگ اسکای ازتون دعوت کنم :
http://1st-gharar.blogsky.com
لطف کردی بهم سر زدی . بازم بیایی خوشحالم می کنی