نمی‌دانستی که دنیا را چه زیبا
                         می‌توانستم
                         برای‌ات بسازم
که خدا شده بودم
نمی‌دانستی ...

***

و اما بعد:
دیگر باید بپذیرم واقعیتِ آن صندلی کناری‌ام را که تقدیر محتومی‌ست برای من!
که انگار قرار است برای همیشه، همیشهء همیشه یا خالی باشد یا بر ان آنی ننشسته باشد که باید. و چه تقلایی می‌کنم ...
هه! به‌تر است بی‌خیالِ همهء همه بشوم.
...

دیگر حتی به زبان آوردن اسم‌ات ...
نمی‌دانم چه‌طور تمام کنم جملهء ناتمام‌ام را به آخر برسانم. تنها چیزی که به ذهن‌ام می‌رسد، یک کلمه است:
                  مریم!

راستی، شنیده‌اید که «اگر با من نبودش هیچ میلی / چرا جام مرا بشکست لیلی»؟
و خیلی ناگفته‌های دیگر که باشد برای وقتی دیگر!

***
و فروغ هم یک‌ساله شد.
نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.gharibaneh.blogsky.com

قشنگ می نویسی عزیز به منم یه سر بزن

دیوانه سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:45 ق.ظ http://www.divane.blogsky.com

به امید خدا بیاییم چشن تولد یک سالگی شما

یاسی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:01 ق.ظ

:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد