یک تلفن ویژه، عشق و دوستی، و باز هم مریم!

چند دقیقه قبل از این که این یادداشتُ بنویسم، دوست مریم به‌ام زنگ زد. خیلی تعجب کردم. اصلاً انتظارشُ نداشتم. به‌اش گفتم: «اگه بدونی چه‌قدر خوش‌حال شدم! آخه وقتی تو تنهایی خودت غرق هستی، حتی یه صدای ناآشنا هم می‌تونه لحظه‌ای آروم‌ات کنه، دیگه چه برسه به یه صدای آشنا، اون هم از یه دوست خوب که ...» و اون گفت: «اگه می‌دونستم این قدر خوش‌حال می‌شی، هر شب به‌ات چند تا زنگ می‌زدم و قطع می‌کردم تا لااقل یه صدایی شنیده باشی!» ولی من به‌اش گفتم که حساب مزاحم تلفنی از اون حرفی که زدم جداست و ممکن ِ تبعات خطرناکی هم به دنبال بیاره. اما اون باز سر حرف‌اش بود و گفت: «تصورشُ بکن! یکی هست که با دغدغه و حواس جمع می‌آد هر شب شمارهء تو رو می‌گیره، حالا حرف بزنه یا نزنه، حتی بیاد فقط فوت بکنه. این یعنی چی؟ این یعنی که تو تنها نیستی و یه نفر به یه نحوی تو فکرتِ.» چی داشتم که بگم؟ اذعان کردم که به مسأله اصلاً این‌جوری نگاه نکرده بودم.

 

خیلی با هم حرف زدیم و یه جای دیگه از حرف‌هاش گفت: «آشنایی دارم که می‌گه دوستی‌های این روزها بوی جوراب می‌ده!» حسابی کلمات و جملات قصار نثار هم کردیم. نثار که چه عرض کنم، پرتاب کردن به‌تر ِ!

 

آخر سر ازش پرسیدم که چی شده یادی از من کرده، و اون جواب داد: «داشتم به یکی از دوست‌های دیگه‌م زنگ می‌زدم. مرتب اشغال بود. یه باره به این فکر افتادم که تا تلفن‌اش آزاد شه، احوال تو رو بپرسم.» من هم در ادامهء افاضاتی که داشتیم گفتم: «خوشا تلفنی که اِشغالِ وُ باعث می‌شه تا از یه دوست تنها هم حالی پرسیده شه.»

 

به‌اش گفتم که این حرف‌ها رو یه جایی منتشر می‌کنم، او هم گفت که عیبی نداره و اتفاقاً برا عقدهء «خود کم مطرح بینی»‌ش هم خوبِ! فکر کنم خیلی جدی نگرفت. شاید به‌اش نشونی این‌جا رو بدم تا باورش بشه حرفی که می‌زنم، پاش وامی‌ستم. و مقداری خندیدیم. به یاد خنده‌های دوست‌داشتنی مریم! با اون آهنگ خاصی که داره _ یا داشت؟ همین!

 

***

و مراد فرهادپور در آخرین شمارهء مجلهء خوب کارنامه، مقاله‌ای داره دربارهء دوستی و عشق. بخونیدش. تیکه‌هایی‌شُ براتون نقل به مضمون می‌کنم:

اگه بین دو عاشق به هم بخوره، بعد از اون اگه در ارتباط معکوس یعنی نفرت نیفتن، دست بالا می‌تونن برا هم آشنا باقی بمونن. دیگه توقع حتی رسیدن به دوستی معنی‌ای نداره.

و هشدار داده بود که آدم‌ها آگاهانه از در هم آمیختن روابط دوستانه و عاشقانه دوری کنن، چون نتیجه‌اش به احتمال زیاد نه تنها موفقیت‌آمیز نیست که عاقبت مرگ‌باری هم داره! من قضاوت نمی‌کنم دربارهء نظرش، اما ...

 

***

مریم! خبری از تو نشد، مخصوصاً دیروز که اول آبان بود. ته دل‌ام می‌گفتم، لااقل تو عالم دوستی، اون روز نو رو یادم می‌کنی، حتی اگه لج‌بازی کرده باشیُ و چند روز قبل‌اش، تولد «فروغ»رو که با اون عالمی داشته‌ایم، به روی من نیاری. اما انگار می‌خوای همه چیز رو فراموش کنی، هر چند می‌دونم که نه، از یاد نبرده‌ای!

 

***
و نگفتم که بالاخره در آخرین دقایق از مهلت باقی‌مونده برا شرکت تو مسابقهء قصه‌نویسی به یاد بهرام صادقی، قصه‌ای رو که جمع و جور کرده بودم، فرستادم؟ مهم نیست چی می‌شه، مهم این ِ که من دل‌امُ به دریا زدم. و اسم‌ام رفت تو سیاههء سیصد و پنجاه و چند نفری!

 

یه دو تا لینک هم برا حسن ختام:

- جین‌جین که از اون قدیمی‌هاس با یه طنز نرم و تلخ!

- دیوانه که تو این نوشتهء آخری‌ش از دو تا اشتباه می‌نویسه (قبلاً هم ازش یاد کرده‌م).

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید جمعه 2 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ب.ظ http://saeedze.blogsky

سلام.وبلاگ جالبی داری .امیدوارم موفق باشی

نگار شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ق.ظ http://neeggaar.blogsky.com

سلا
اسم من فروغ نیست ولی میشه به هم لینک بدیم؟

یاسی دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:54 ب.ظ

:)

لیدا هخامنش سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ق.ظ http://lyda.blogspot.com

سلام
ممنون که به من سر زدی. بهتر بود قسمتهایی از قصه ات را اینجا می نوشتی یقیین دارم که در آن نیز به مریم اشاراتی داشته ای. برایت در مسابقه ی داستان نویسی آرزوی موفقیت می کنم. چقدر خوب است که این سیستم های نظرخواهی بوق اشغال نمی زنند نه؟
همیشه شاد باشی.

علی چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:59 ب.ظ

علی هستم ایا میتوانی بات این شماره تماس بگیریاهل اصفهان وطلا ساز۰۳۱۱--۳۳۱۹۷۵۸

آخه برا چه کاری به‌تره باهات تماس بگیرم؟ به‌تر نیست اول یه ئی‌میل بزنی به‌ام ببینم چه کارم داری؟
منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد