شبهای روشن یا سفید!
سفیدی با روشنی اینجا فرقی ندارند با هم! مهم روایتیست که اگر خیلیها ندانندش نیم عمر که سهل است، تمام عمرشان بر باد فناست.
حکایتیست از عشق و دوستی، شرط و قرار، انتظار و شناخت، خلوت و امید، و ...
«شبهای روشن» فیلمیست که اگر بخواهم از وجوه سینماییاش هم حرف بزنم گفتنی زیاد دارم، اما نمیخواهم بحث را به دقت میزانسن، عمق صحنهآرایی، تناسب نور و ... بکشانم. فقط میخواهم دربارهء عشق و دوستی، شرط و قرار، انتظار و شناخت، خلوت و امید، و ... بنویسم. و اینکه در این چندی که از مسخشدهگی گریختهام و چه بسا چنان افراطی در زندهگی آن گونه که دوست میدارم، فرو شدهام که باز هم دارم مسخ میشوم و دیگر خبری از لذت نیست، همهشان را تجربه کردهام!
_ جملهء بلند و ثقیلی شد با یک مشت «که» که دوستشان ندارم، اما حال ویراستناش ندارم. اصلاً کمی تقلا برای خواندناش و اگر فهمیدنی باشد، فهمیدناش بد نیست!
شرط: دیدار و همراهی و بازگویی راز بی عشق! _ همان که لیلی هم از من میخواهد و حرفی نیست اگر به دست من است این موضوع! اما خوب است همهمان بدانیم که عشق افسار ندارد که به کسی بسپاردش! حتی افسارگسیختهگی هم برای آن مناسب نیست که هیچ گاه و اصلاً رام نشده است.
انتظار: یک سال و چهار شب و یک ساعت ده تا یازده و لختی در یک کافه، بعد از غروب!
امید: کتابفروشان مطلق! بازسازی و ترمیم ساختمان که بانویی به آن میآید، اما اگر نیامد چه؟ دیگر با چه امکانی میخواهی امیدوار دام افکندنی دیگر باشی که تمام داراییات را دادی برفت برای بانویی که نیامد، یا نماند!
خلوت: تو میمانی و همان میز و صندلی و پوستر بر دیوار: Notty Bianche . _ آری من هستم و همان صندلی کنارم که همیشه قرار است خالی بماند. یک تقدیر محتوم!
...
نمایی از نسخهء ایتالیایی داستان
الآن من هستم و خودم و نه دیگر هیچ کسی! و قصد دیدارهای مکرر ...
امشب شب من است،
اما من دلام نمیخواهد آن منی باشم که امشب شب اوست ...
امشب شب من است!
در هوای بارانی، وقت تنهایی، دود و تلفن و اس.ام.اس. بازی و ...، و البته در شبی از شبهای روشن یا که سفید!
راستی، دوستی در یک بار از همین بازیهای اخیر بهام گفت:
پردهها را به کناری بزن، هوای دوست در خانهات میپیچد.
دلات تنگ نیست؟
: شین : جان لطفا وقتی مطلب جدیدی مینویسی پینگ کن تا وبلاگهایی که بهت لینک دادن مشخص کنند . ممنون
فقط دلم می خواهد بهت لبخند بزنم ....
:)
خوب می نویسی مشتاق شدم فیلم را ببینم
تو رو میشناسم ای سردرگریـبـون!... آره حتما میبینمش. راستی رفتم سینما سپیده سانس آخر شب ساعت ۹ شب . «دارودسته های نیویورکی» عالی بود. حتما ببینش...
موفق باشی...
شهاب عزیز.. حرفهایت حرف دل من هم هست.. من هم دلم تنگ است.. در این چند سال گذشته روزگار سختی داشته ام.. الان باز هم تنها هستم.. مثل تو.. ولی می دانم.. باید اول از خودم بیرون شوم.. تا یار بغل وا کند!.. در حال ژوست انداختن هستم.. می دانم وابستگی خوب نیست.. می دانم.. اما گاهی دلم می گیرد... حرف زیاد است... دوستت درست گفته است..
به من هم سر بزن - من تنها هستم
بعضی وقتها همين -که- ها سرنوشت ادم رو تغيير می دن...
جالبه این وب لاگ ! چی شد اسم این صفحه رو فروغ گذاشتید نمی دونم چرا اینو می پرسم وقتی فهمیدم چرا بهتون خواهم گفت
فیلم زیباییست نه برای همه البته. حوصله عاشقی میخواهد و ....
سلام.
چه قدر خوشحالم که اون لینک باعث شد دوباره این وبلاگ رو بخونم.. خیلی ممنون!
اتفاقا امروز کلی دلم تنگ بود (؟!) راستی تا چند روز دیگه در مورد لینک های کنار صفحه م یه تصمیم هایی می گیرم.. خوشحال میشم شما هم باشین :)
چند روز دیگه یعنی بعد از یه میدترم و یه کوییز.. زود البته!
مرسی مرسی مرسی!
در پناه مهربون آسمونا..
مهدی اچ. ای.
فکر میکنم باید فیلم را ببینم/.
سلم و ممنون که به من سرزدید و من رو از تنهایی در آوردید . مطلب زیبایی بود و باز به من سربزنید .
سلام نازنین
این جمله آخری بسیار زیبا بود ... هوای دوست.
شب های خوبی داشته باشی ... در هوای دوست.
بدرود.
سلام...فیلم بسیار زیباییست و زیباتر از آن وصف شما ...دوستتان حرف قشنگی زده خوشا بحال شما...منتظرت هستم.
سلام ...
اشارات ز یبایی دار ید به واژه هایی که هر از گاهی فراموش می شوند ...
ممنون از دیدارهای ز یباتون
بدرود!
مرسی که دل گرمی می دی ولی من........
یه داستان نوشتم حتما بخون
جدا خوشحالم که باهات آشنا می شم.تو هم خوب می نویسی.و البته من جنون فروغ دارم. بازم بیا تا آشنا تر بشیم.
ضمنا منم این فیلم دیدم.راستش خوشم هم نیومد.
موفق باشی.
حسابی.این روزها زورکی هم میخندم.دلتنگی که جای خود دارد.
salam , webloge faali darid . payedar bashid
با سلام
حقیقتا نام وبلاگت شایسته مطالب است. در خیلی از حس هایت نیمه گمشده خود را باز می یابم
منتظر تازه هایت هستم.
راستی..همیشه دوست داشتم این را بگویم...برایمطالبتان
واقعا تیتر خوبی می سازید....
روزگاریست چه بد ! که دیگر کلمه عاشقانه دلیل عشق نیست ، و آواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن !!!!
عاشق ، کم است ، سخن عاشقانه فراوان . محبوبی در کار نیست اما مطربان ولگرد به آسانی از خوبترین محبوبان خویش و غیبت ایشان ، فریاد کشان و مویه کنان سخن میگویند.....
این طوری شما نوشتید باید حتما دیدش اون هم تنهایی!
سلام. از محبتت ممنون.
فیلم رو دیده ام و واقعا لذت بردم. عشق ... عشق...عشق...
خسته نباشب خوشحال میشم به من هم سر بزنی
:)
nice to meet you.
Mahshid
روزگار غریبست...
سلام فروغ عزیز و ممنون از کامنت های زیبایت...خوشحالم که با تنهایی حال می کنی...امیدوارم همیشه شاد باشی.
مگه میشه از این طرفا رد شد و عرض ادب نکرد!!
شین جان
متاسفانه تصدیق می کنم (;
و هم چنین با حرف های فروغ هم موافقم . ذهن یک زن تصویر ساز و ستایش گر قابلیه . نمی شه این قسمتش رو به کلی منکر شد . همون طور که در فیلم هم رویا بیشتر از اون که درگیر عشقی زمینی باشه به نظر من تحت تاثیر اون تصویر اثیریه که تو ذهنش ساخته و حتا براش مهم نیست که چقدر از اون تصویر واقعیه . اون عاشقه و این عشق به خودی خود بخش بزرگی از درونش رو گرم می کنه و براش کافیه ...
این شب روشن است از عطر مهتابهای عاشقی...کافی است یکبار این باران بر دلت باریده باشد تا ابد مبهوت تکرار آن لحظه ای ..بی قرار..
it's not diffrent.