تا دیروز عصر خبر زلزلهء بم را نداشتم و وقتی آخرین
نوشتههای داریوش میم را میخواندم، از دیدن خبر مبهوت شدم. سکوت محض در تنهایی، حلقهء اشکی که میخواست بریزد و نمیریخت و همینطور سکوت، سکوت، سکوت ...
آدم بعضی وقتها نسبت به همه چیز تردید میکند، هر چند من همیشه در تحیر و تردید هستم. آدم میماند که میشود دیگر از زندهگی حرف زد یا نه، هر چند که حرف «
زندهگی و دیگر هیچ» را از ته دل دوست داشته باشد. اینجا را ببینید که «زنی به نام سیاوش»
سوگسرودهاش را سر داده است.
بعد از حرف و حدیث، اگر کسی میتواند خون هدیه کند و فکری برای گریز از سرمای بازماندهگان کند، تعلل نکند.
اینجا را هم ببینید.
از سوز کویر بگم ؟ از اون نوزاد مدفون شده در خرابه ها بگم ؟ از آخرین بوسه بر صورت اون دختر ۹ ساله بگم ؟ .... بعضی مواقع سکوت بهترین کلام است
درد بیخانمانی و سرمای کویر یا درد بیخانوادهشدن...کدام را تحمل کنند ؟
نمی دونم چی بگم. از دیروز دارم دیوونه می شم. دارم به این فکر می کنم که مهرانه مهم تره یا اون همه مردم که الان تو سرمای کویر چشم امیدشون به ماست...
اگه من جای مهرانه بودم شاید حاضر می شدم بمیرم و اون پولی که برام جمع شده جون هزاران نفر دیگه رو نجات بده. دارم میگم شاید. شاید هم نه. نمی دونم. اما اینو می دونم که نمی تونم برم و خون بدم. به خاطر همون ۲ سی سی مایع بی مصرف !
امیدوارم خدا همه ی ما را به خاطر همه ی بلاهایی که سر زمین آورده ایم ببخشد...
سلام و سال نو میلادی مبارک.... من هم نو شدم... پس از ماهها... سایتم باز شد... با یک آدرس یک طراحی و یک همه چیز جدید!
اگر تمایل داشتید یک بازدیدی بفرمایید
www.imaneemrooz.com
منتظرم
بله عزیزم.. طبیعت گاهی کارهایی می کند.. و توجه ما را به خودمان معطوف می کند. باید ببینیم که چگونه داریم زندگی می کنیم؟ اطرافیانمان از بودنمان و از هستیمان چه چیزی می گیرند؟.. چقدر به دیگران محبت می کنیم؟.. آیا می دانیم فردا زنده هستیم یا نه؟.. گاهی از گفتن دوستت دارم طفره می رویم و دل مادر.. دوست.. همسرمان و.. را می شکنیم.. اطرافیانمان را با قضاوتهایمان له می کنیم.. و تازه وقتی از دستشان دادیم.. گریه و زاری می کنیم.. و چقدر دیر است!.. برای دو روز دنیا چه کارهایی که نمی کنیم.. ولی زلزله ای باید تا ما را به خود بیاورد!.. بعضی هایمان خوابیم هنوز.. یا خود را به خواب زده ایم!.. نمی دانم کی بیدار می شویم؟... زلزله همیشه می آید.. ولی زندگی ادامه دارد. عشق جاریست.. به چشمه جوشان عشق بپیوندیم.. و با انسانهای دیگر همدلی کنیم..
این روزها می بینی چطور دلها یکی می شود؟.. با تمام اختلاف نظرها و عقیده ها... کاش همیشه همدل بودیم.. و کاش همیشه انسانیت و مردانگی باشد.. کاش نیازی به این نباشد که حتماْ زلزله ای ما را به فکر فرو برد!..
کاش تا وقتی اطرافیانمان زنده هستند قدرشان را بدانم.. کاش بتوانیم انسان ها را دوست بداریم.. و همه را در آغوش بگیریم و وقتی زنده هستند .. از محبت سیرابشان کنیم.. کاش به خود و روشهای خود در زندگی باز نگاه کنیم.. و ببینیم چگ.نه دیگران را به بازی می گیریم؟..
سلام،حال همه ما خوب است ..ملالی نیست جز ...اقا شما یک هفته فکر کردی و نوشی من هم ده بار اون چیزی رو که نوشتی خوندم والا فهم قانون اساسی از این نامه راحت تره...تو نمیدونی من بچه ام نباید از این کلمات قلمبه سلمبه استفاده کنی ...؟!چشم اقا مینویسم...فرصتی باید!
به مادرم گفتم دیگر تمام شد / همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد / باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم ...
شهاب عزیز....چه بگویم...که باور این همه همدلی آن هم در این دنیای مجازی وقعا سخت است...دعا کن...دعا...
اونجا مال شماست هر کاری دوست داری بکون ....
کاش خدا ...در این همه خاک ، این همه آوار دلشان را سنگ می کردی تا درد را نشناسند ، تا تنهایی را چشمانشان فریاد نزند ، کاش ...