اطمینان و بی‌قراری در لاکی که پناه‌گاه‌ام است ...

درآمد: روزگار گذران بسیار شوخ و شنگی دارد. لااقل در چشم من که چنین است.

 

حاشیه: از سر تا پای خود تعجب می‌کنم که تصمیم گرفته‌ام بنشینم و این چند خط را بنویسم. چند خطی که نه به قصد گله است. چند خطی که تنها برای واگویه با خود است، واگویه با صدای بلند که دیگران هم می‌شنوند و درباره‌اش ممکن است حرفی هم بزنند. البته هنوز نمی‌دانم واگویه‌ام با خود را نیمه رها می‌کنم یا نه! من که ...

 

و اما: در یک تنگ‌نای زمانی که گرفتار هزار و یک جور کار برنامه‌ریزی نشده بودم، و با این که مدت‌هاست سعی می‌کنم فارغ از دنیا و مافی‌هاش باشم و تا حدی موفق بوده‌ام، نمی‌دانم چرا کمی نا‌آرام بودم. در همین احوالات آشنایی با من تماس گرفت با درخواستی که در توان‌‌ام نبود برآورده‌اش کنم. گله‌مند شد، کمی تندی کرد و ...، و من هم بهت‌زده بودم هم درمانده. درخواست‌اش را که نمی‌توانستم برآورده کنم، ناراحت‌اش هم که دوست نداشتم بکنم، اما اگر او در مواجهه با همه و در هر جا توقع داشته باشد که همه به میل او پاسخ مثبت دهند، چون نشدنی‌ست، مطمئن‌ام که ضربه می‌خورد. کاش ...

من با همهء دل‌هره‌هایم که حس ناشی از ناخرسندی آن آشنا هم مزید بر علت شد، دیگر حتی توقع نداشتم که فلانی این درخواست‌اش را می‌توانست زودتر هم مطرح کند تا در آن لحظه بر من فشار ذهنی مضاعف وارد نکند _ هر چند در هر حال، پاسخ من منفی بود. آری، من دیگر حتی حال ندارم که توقع نداشته باشم که چرا فلان کس بهمان کار را کرد یا فلان حرف را زد. خوش‌به‌حال آن‌ها که توقع دارند ... . اصلاً بگذریم!

در همان روز و بعد آن که به نحو احمقانه‌ای بعضی چیزها را جدی گرفته‌ام، لطف و نوازش بسیاری از دیگر آشنایان هم نصیب‌ام شد! اگر آدم سابق بودم، عصبی می‌شدم و می‌بستم‌شان به هر آن‌چه لایق‌اش هستند. حتی چشم بر شأن خود دمی می‌بستم و می‌شدم یک نفر آدم بی‌چاک‌دهان که بدتر از او پیدا نشود. فقط مسأله این است که هر چند این جدی گرفتن موضوع بر احوالات درونی‌ام اثر گذاشت، اما هنوز آن‌قدر خودآگاهی داشتم که باز به لاک آرام خود برگردم و پناه گیرم. گور بابای همهء آن چیزی که بیرون این لاک رخ می‌دهد.

 

امید: به‌تر است حالا که در سکوت لاک‌ام خلوت کرده‌ام، به خاطرهء دیدار امیرعطا، محمد، رضا و محبوبه، رضا (یکی دیگر) و انسیه دل مطمئن کنم و ذهن آشفته نکنم به آن‌چه که به هیچ نمی‌ارزد. راستی، چه عکس‌هایی شده‌اند عکس‌های زادروز «فروغ»! ماهِ ماه ...

 

حرف دیگر: دل‌ام برای لیلا قرار ندارد، حتی در این خلوتِ ...
نظرات 17 + ارسال نظر
محمد جواد طواف دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 ق.ظ http://vahy.persianblog.com

سخت نگیر! .. بیخیال!.. در ضمن به نظر من گاهی خوب است اگر از کسی دلخور شدی بهش فحش هم بدی.

من این‌طور کسی نیستم!

انسیه دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:56 ق.ظ http://ncsiavash.persianblog.com

یاد باد آن روزگاران یاد باد....

آیدا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.zirederakhtegilas.persianblog.com/

بعضی از انواع بی توقعی و بی تفاوتی رو از زمانی که منهم در لاک سکوت بودم به یادگار دارم! نه هر توقعی و از هر کسی بلکه توقع‌هایی که داشتنشون فقط باعث آزار خودم می‌شه. زندگی در لاک ( که به نظر من بهتره مدتش کمتر یا بیشتر از حد لازم نباشه) هدیه‌های اینچنینی برایم داشته که بعد از شکستن لاک و در دراز مدت بیشتر باعث آرامشم شده و نه آزار!! در مورد بی‌مهری‌هایی که در این مدت دیدید٬ می‌فهمم چی می‌گید!!!

آیدا ۷۶ سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:24 ق.ظ http://nanofriends.persianblog.com

گذشت از بزرگان است.

امیر عطا سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:10 ق.ظ http://amirata.persianblog.com

سلام شهاب جان.
ممنون بابت پریروز.
راستی ممنون بابت کامنت قشنگت.

آنگاه که انسانی دروغ می گوید
بخشی از جهان را به قتل می رساند
این ها مرگهای کمرنگی هستند
که انسانها به اشتباه زندگی می خوانند...

امیر عطا.

بهار سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:13 ب.ظ http://khaatoon.blogsky.com

سلام.

زیتون چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:06 ق.ظ http://z8un.com

سلام... خیلی عجیبه.. من قبلا به وبلاگ شما میومدم..بعد آدرستون رو گم کردم.. بعد یه فروغ پیدا کردم.. فکر کردم شمائید...همیشه می رفتم ولی دیدم کلامش اون کلامی نبود که من می شناختم.. پس شما همون فروغید؟ چه اشتباهی کردم..

زنی به نام سیاوش چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:42 ق.ظ http://ncsiavash.persianblog.com

مشکلی نبوده..مراسم ازدواج غیابی بوده نامزدی و محفلی بی داماد که یکباره با آمدن جمعی که همیشه یکباره از راه می رسند از شادی ساقط می شود...این قال و مقال و حرف حدیث هم از ان باب در سایت ملکوتی نهاده شده که ای ایها الناس بنده دامادم بدون عروس و محفلم بدون حضورم در هم اشفت...تو چرا ناراحت شدی ؟خودشو ناراحت نکن فقط پول الک کن...:))

آیدا۷۶ چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:31 ب.ظ http://nanofriends.persianblog.com

منظورم اینه که کاری دوستت انجام داده کار بچه گانه ای بوده ،هر چند این جور افراد ضرر کارهاشون به خودشون میرسه ،ولی ممکنه ما هم بازی بخوریم.بهتره بگذاریمشان و بگذریم.منظور دیگری نداشتم جز اینکه تو از حقی که داشتی برای تلافی گذشته ای و این کار بزرگی است

امید عرب چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:16 ب.ظ http://omidarab.blogsky.com

پر چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:17 ب.ظ

اونوقت ..... راستی محبت کردی

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:43 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

با نوشتن تخلیه می شی . مهم نیست دیگران چی می گند .

پرسونا چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:59 ب.ظ http://whitepencil.persianblog.com

سلام. خیلی اتفاقی به این جا آمدم... ولی لذت بردم.. از سادگی ... از روانی... تا بعد...

آیدا چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:37 ب.ظ http://ayda.ws

دنیای درونیت گه بزرگ باشه انرژی زیادی ازت می گیره. اما گاهی همین دنیای درونی بهترین سرپناهه برای دل تنگی هات.

سپینود چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:03 ب.ظ http://saint.persianblog.com

سلام. همین محبتتان از همه بهتر است. و قدم رنجه‌تان به جای ما که تداوم باشد چه بهترمان است...

mehrnoosh چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:20 ب.ظ http://medadsiah.persianblog.com

salam ...

سپینود چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:28 ب.ظ

اتفاقی به وبلاگی برخوردم (پرسونا) که پیامی از شما آنجا بود. کاش جمع ما را می‌شناختید و آنوقت قضاوت می کردید. و انگاشته بودم که شما کمی تا قسمتی داعیه دفاع از موانیث دارید! اما قاضی‌ایشان هم ایضا؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد