«سرنوشت»

نمی‌دانم می‌دانی یا نه

که در این فصل پیش از سرما و مهمانی برگ‌ریزان

_ معلوم نیست چرا اسم‌اش را پاییز گذاشته‌اند اصلا _

چرا ابرهایی که تنها در خواب معصومانه‌ی باریدن غوطه نمی‌خورند

_ خلاف ابرهای تابستانی،
                               فقط خاکستری‌اند؟

 

هوا که دست از بارانی نبودن می‌کشد

بارش همان خط نگاه چشمان خیس دختر ابر خاکستری‌ست از فراز شانه‌های مرد آسمانِ یکه

   به سمتِ زمین و چکمه‌پوشان منتظر!

 

مقصد که زمین

                سفت و سرد و واقعی

آن وقت شانه‌هام مال تو برای گریستن‌ات.

 

راستی، نمی‌دانم می‌شنوی یا نه

صدای برگ‌های ریخته‌ی این فصل را

_ معلوم نیست چرا اسم‌اش را پاییز گذاشته‌اند اصلا _

                                                                در میان خط آرام و متلاطم گریه‌ات

که چکمه‌هامان را بپوشیم؟

 

آری، انگار خود انتظار هم دیگر از به‌سر نیامدن خسته‌ست!

اشاره: این طرحی‌ست که چه بسا بشود بیش‌تر پروردش، ابتدا بی‌نام بود. بعد خرد خرد رسیدم به این معنا که چی‌ست ورای همه‌ی چشم‌انتظاری‌ها. پس نامی هم انتخاب کردم برای‌اش.
نظرات 4 + ارسال نظر
امپورتا جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.mpoorta2.persianblog.com

تنها چیزی که به ذهنم اومد: بسسسیار عالی!!..
و تنها چیزی که به دلم اومد:
"یادش بخیر پاییز
با آن توفان رنگ و رنگ که برپا در دیده می کند
هم برقرار منقل ارزیز آفتاب
خاموش نیست کوره چو دیسال
خاموش خود منم
مطلب از این قرار است
چیزی فسرده ست و نمی سوزد امسال
در سینه
در تنم! "
چون معمولاْ نمی فهمم چی می گی, با-ربط و بی-ربط-ش پای خود-ت!

مجتبی (شاسوسا) یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:50 ق.ظ http://sashoosa24.persianblog.com

سلام ..........راستش عادت بسیار بدی دارم و آن هعم اینکه کم می خوانم ...یعنی به جاهایی عادت می کنم و فقط آن ها را می خوانم ...به همین خاطر اولین بار است همچین نوشته ای ازت می خوانم ...............فوقالعاده بود ...........تعلیق نهفته در کلمات ............کشداری انتظار را تداعی میکرد و استفاده مدام از ابر دلگیری انتظار را .........معرکه بود .....معرکه

دیوانه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ق.ظ http://divane.blogsky.com

روزها سرد
فصلها دور
چشمان در انتظار
دلها تنگ .
دیدار شیرین

صفر تردید سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ب.ظ http://doubtzero.blogspot.com

آسمان خشک ام روز
زمین پائیزی هر ساله را
به تکرار بازی گریش
نمی خواند.
چکمه های خسته ام
هنوز
در انبار خاطره ام
خاک مب خورند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد