نمیدانم میدانی یا نه
که در این فصل پیش از سرما و مهمانی برگریزان
_ معلوم نیست چرا اسماش را پاییز گذاشتهاند اصلا _
چرا ابرهایی که تنها در خواب معصومانهی باریدن غوطه نمیخورند
_ خلاف ابرهای تابستانی،
فقط خاکستریاند؟
هوا که دست از بارانی نبودن میکشد
بارش همان خط نگاه چشمان خیس دختر ابر خاکستریست از فراز شانههای مرد آسمانِ یکه
به سمتِ زمین و چکمهپوشان منتظر!
مقصد که زمین
سفت و سرد و واقعی
آن وقت شانههام مال تو برای گریستنات.
راستی، نمیدانم میشنوی یا نه
صدای برگهای ریختهی این فصل را
_ معلوم نیست چرا اسماش را پاییز گذاشتهاند اصلا _
در میان خط آرام و متلاطم گریهات
که چکمههامان را بپوشیم؟
تنها چیزی که به ذهنم اومد: بسسسیار عالی!!..
و تنها چیزی که به دلم اومد:
"یادش بخیر پاییز
با آن توفان رنگ و رنگ که برپا در دیده می کند
هم برقرار منقل ارزیز آفتاب
خاموش نیست کوره چو دیسال
خاموش خود منم
مطلب از این قرار است
چیزی فسرده ست و نمی سوزد امسال
در سینه
در تنم! "
چون معمولاْ نمی فهمم چی می گی, با-ربط و بی-ربط-ش پای خود-ت!
سلام ..........راستش عادت بسیار بدی دارم و آن هعم اینکه کم می خوانم ...یعنی به جاهایی عادت می کنم و فقط آن ها را می خوانم ...به همین خاطر اولین بار است همچین نوشته ای ازت می خوانم ...............فوقالعاده بود ...........تعلیق نهفته در کلمات ............کشداری انتظار را تداعی میکرد و استفاده مدام از ابر دلگیری انتظار را .........معرکه بود .....معرکه
روزها سرد
فصلها دور
چشمان در انتظار
دلها تنگ .
دیدار شیرین
آسمان خشک ام روز
زمین پائیزی هر ساله را
به تکرار بازی گریش
نمی خواند.
چکمه های خسته ام
هنوز
در انبار خاطره ام
خاک مب خورند.