خداحافظی به خاطر قدر نوشتن

نمی‌دانم چرا با نوشتن در این‌چنین جایی امر بر من مشتبه شده بود که «نویسنده»ام! نه برادر جان! نویسنده‌گی آدابی دارد و شأنی. به این بازی‌ها و دست‌گرمی‌ها که نمی‌توان گفت حرفه‌یی نوشتن! و به خاطر همین آگاهی نسبت به ارج حرفه‌یی نوشتن، و نیز آگاهی از ناتوانی فعلی‌‌ام نسبت به حرفه‌یی نوشتن، مدت‌هاست که دست به هیچ جور نوشتن نبرده‌ام. حالا هم یک‌جوری می‌خواهم تکلیف خودم و این‌جا را روشن کنم.

از آن‌جا که کار من نیست حرفه‌یی نوشتن و خوش‌بینانه بگویم این‌جا جاش نیست، و از طرفی، حال و حوصله‌ی روزنگاری احوالات شخصی‌ام را ندارم و به طور خاص در این‌جا که دیگر هر کس و ناکسی ممکن است بخواندش، پس کرکره را رسما و قطعا می‌کشم پایین!

اگر روزی روزگاری در حال و هوایی دیگر قرار بگیرم و به توانایی دیگرگونی در نوشتن برسم، یا با اسم و امضای مشخصی _ هر جا که باشد _ می‌نویسم یا بی‌نشان مکانی دیگر دست و پا می‌کنم که به قول دوستی دستِ‌بالا به عدد انگشتان یک دست هم خواننده نداشته باشد تا فقط مقصود نوشتن برآورده شود. همین و همین!

 

پی‌نوشت‌هایی برای خالی نبودن عریضه‌ی روزنگاری در وب‌لاگ از طعنه‌هایی که به‌تر است زد و گذشت:

اول خوشا ره‌گذرانی که معلوم نیست گذارشان چه‌طور به این‌جا افتاده و از بی‌خبری و ناآشنایی سخنی تراویده‌اند که حوصله‌ی پرداختن به‌شان را مطلقا ندارم!

بعد خوشا شر بدفهمی‌های مسخره و روان‌پریشانه‌ی حضور در دنیای مجازی که با نادیده گرفتن هم نمی‌توان ازشان آسوده شد!

آخر هم خوشا هپروت، اما تا کی؟ ...

 

توضیح انتهایی:

اسم «فروغ» از این‌جا آمد که قرار بود این برگ محلی باشد برای هم‌راهی‌اش که نشد (حالا شاید بشود جای دیگری را به آن قصد رواج و رونقی داد _ که بعید می‌دانم). وگرنه مرا چه دخلی بود به این اسم؟

 

تمام!