عشق، عیاشی و تجربهء بلبل بودن!
تصور کنید که دو نفر ...
ـ یه توضیح لازمه: هر گونه تفکر سانتیمانتال رو بذارین کنار، بعد بخونین!
خوب، دوباره از اول ...
تصور کنید دو نفر که دچارن، یعنی عاشق‌ان، نشستن روبه‌روی هم و برا هم از تجربهء اختصاصی خودشون حرف می‌زنن. فکر می‌کنید آخرش چی می‌شه؟
اصلا بی‌خیال! بگذریم ...

امروز به قول رفیقی رفتم عیاشی: «نفس عمیق» رو دیدم و باز هم دل‌ام لرزید. مخصوصا وقتی «آیدا» پای اون دکهء سر خیابون «کی‌نژاد» ایستاده به  انتظار «منصور» که نمی‌آد، چون «کامران» مرده و کسی ...
آخه یکی نیس بگه: به این هم می‌گن عیاشی؟

راستی، من دارم زبان فرانسه یاد می‌گیرم. فعلا یاد گرفتم که چه‌طور خودم رو، ملیت، شهر و کارم رو معرفی کنم و همین‌طور از یک تا ده بشمرم عین بلبل!
ببینین: اُن، دو، توا، کتخ، سنک، سیس، ست، ویت، نُف، دیس!

یه لینک هم برا خالی نبودن عریضه: یک قطره از دریا. هیچ ذهنیتی نسبت به این لینک در حال حاضر ندارم. می‌تونیم با هم تجربه‌اش کنیم.