صبر
دیشب فقط برا شنیدن یکی چند تا کلمه رفتم پیش رفیقی که جریان منُ و مریم رو می‌دونه. و اون گفت: «صبر کن!» گفت که ازش بشنوم که تا چند روز دیگه ـ شاید هم چند وقت دیگه ـ خودش برمی‌گرده. شاید هم ...
با وجود این که حرف‌اش هیچ امیدی به ام نمی‌ده، اما نمی‌دونم چرا دوست دارم حرف‌اشُ باور کنم!

این دنیای مجازی هم عجب عالمی داره‌ها! هر چی بیش‌تر توش فرو بری، بیش‌تر درگیرش می‌شی. از اعتیاد و یه جور مسخ شدن می‌ترسم. باید حواس‌ام رو حسابی جمع کنم.