ته دلام بدجوری داره میلرزه. نمیدونم چرا، ولی ...
همون دوستی که بهام گفته صبر کن، دچار یه گرفتاری شده که همین باعث شده بدجوری دچار دلشوره بشم. انگار اگه او ببُره، من هم میبرُم. نه ...
از طرفی منتظر یکی دیگه از دوستهام هستم تا بیاد به خونهام، ولی چند ساعتِ که دیر کرده. همسرش هم که در سفر ِ دو بار تا حالا به من زنگ زده و همین بیشتر منُ نگران میکنه.
از طرفی به خاطر یه عزیز و مهمونی کوچولوش و مقدماتاش، اون قدر سرم شولوغه که نا ندارم نفس بکشم.
هر چی هست، ته دلام بدجوری به هول و ولا افتاده ... |