با من در این فاصله که دل‌ام می‌لرزد و می‌گیرد، ...

با من به از این باش! لااقل به خاطر نادر ابراهیمی که شنیدم _ در واقع خواندم _ که حال‌اش کمی به‌تر شده است. راستی، این چه آتشی بود که به جان‌ام انداختی؟ اهل افسوس خوردن بر گذشته‌ها نیستم که در هر لحظهء هوش‌یاری‌ام کوشیده‌ام حتی اگر عیش و نوش می‌کنم، بی‌حواس نباشم. با این وجود، افسوس که چرا هر سال نادر ابراهیمی را به عقب فرستادم و وعدهء سالی دیگر به خود دادم. آه!

در هر حال، با من به از این باش! لااقل به خاطر نادر ابراهیمی ...

آهای! با تو هستم، خودت را به کوچهء علی چپ نزن! آهای ...

و می‌دانی، دل‌ام برای صفحهء حذف شده‌ات که ندیده‌ام‌اش تنگ شده است. آهاااااااای ...

 

راستی، آدم دل‌اش از خودش می‌گیرد که چرا اگر از کسی خوش‌مان نمی‌آید، بی‌محابا و آبکی داد و فریاد می‌کنیم و به شاهدی سست و با احوال معلوم تخطئه می‌کنیم آن را که به‌اش مجال نمی‌دهیم.

حُدر گیر داده به مخملباف به سبک خودش و شاهد آورده از افغانستان امروز و دیگران که لینک همه‌شان در همان صفحهء اخیر است. و افغانستان امروز کیست؟ من که نمی‌شناسم‌اش، اما به نظر می‌رسد در اروپا زنده‌گی می‌کند و حال و هوای دفاع از القاعده‌اش را به هیچ می‌گیرم. بگذریم! فقط خودتان بروید و ببینید برای کوبیدن مخملباف کار حُدر با شاهد از این هم‌زبان آوردن به‌جاست یا نه!

 

ساعتی پیش در وب می‌گشتم. صفحهء ماورا را که باز کردم، صدای موسیقی پس‌زمینه چنان دل‌ام را لرزاند که همین‌طور دارم آن را پیاپی گوش می‌دهم: ترانهء «بوم بوم» از دار و دستهء انیگما! و دل‌ام دارد می‌لرزد. خیلی می‌لرزد، خیلی!

و در این فاصله در انتظار خبری از دوست برای رفتن به یک سفر ...

و در این فاصله پیام‌های کوتاه بی‌جواب ...

و در این فاصله گرفتن هدیه‌ای: «فراتر از یک زن» با صدای تونی براکستون، که سوغات زیارت شام رفیق دیگری‌ست و ...

و در این فاصله پشته‌ای از مجله‌های ناخوانده که دانه به دانه باز می‌کنم و برگ‌زنان گوشه‌هایی‌شان ...

و در این فاصله بداخلاقی‌های هم‌سایهء بالاسری که اصلاً حال و حوصله‌اش را ...

و در این فاصله نوشتن یادداشتی برای بعد: «سر تا پا هوس در زنده‌گی روی خط مرزی» و اندیشهء ...

و در این فاصله یک پ[...] و چند پ[...] عمیق و استکان استکان چای و فقط چای _ با چاشنی مقداری خودسانسوری _ ...

و در این فاصله ...

 

چند تا چیز که یا خواندنی یا دیدنی یا شنیدنی:

-          امپراتوری سرگرمی، دربارهء استودیوی پیکسار، در این شمارهء پر و پیمان مجلهء نقد سینما (شمارهء 11) و البته به خاطر دوست‌ام «هادی».

-          روی جلد شمارهء 209 مجلهء فیلم و استقبال از «شب‌های روشن»، فکر کنم تا چندی شباشب مرا در سینما بیابید و به دیدار تلخ و شیرین آن.

-          اجرا، موضوع یک پرونده ادبی در شمارهء 24 مجلهء بیدار. بیست!

-          این شماره با تأخیر، جنگ یا کتاب مقالات و ...، به همت کتاب آوند دانش _ متأسفانه لینک پای‌گاه وبی‌اش کار نمی‌کند!

-          Femme Fatal، شاید بشود گفت: زن زخم‌خورده، فیلم غریب برایان دی‌پالما.

-          پل پنهان، کار گروه موسیقی تلفیقی کنستانتینوپل، به ره‌بری کیا طبسیان، انتشارات ماه‌ریز مهر.

-          یک وب‌لاگ تازه! بدون شرح! خودتان بروید ببینید.

-          ...

 

پیش از خداحافظی هم متن آن ترانهء تکان‌دهنده، شاید وقتی ترجمه‌اش کنم:

My heart goes BBB
Every time I think of you
Heart's going BBB
?Lost control what shall I do

Cos I wanna be your lover
Till the end of our lives
I could never miss again
These loving eyes

My heart goes BBB
Every time I think of you
I feel that BBB
No control of what I'll do

Simplicity, complexity, oh what a tragedy
Reality, insanity, strange normality
Incredible, untouchable, but just visual
And I want you, just you but natural

My heart goes BBB
When any mind is touching you
Inside that BB
Only light inside my gloom