خسته‌گی، زایمان، باران و ... در حضور یک سوم شخص غایب!

سلام!

مچ دست چپ‌ام درد می‌کند، انگشتان هر دو دست‌ام بی‌حس‌اند، چشمان‌ام خسته‌اند و هنوز خواب‌ام می‌آید، اما ...

دیشب که نه، سحر شده بود که خوابیدم. ساعت از چهار صبح گذشته بود. و حالا بدون هیچ چیزی، نه زنگ ساعتی نه مزاحمت تلفنی نه سر و صدای کار ساخت و ساز در هم‌سایه‌گی، در حالی که جسم خسته‌ام عصبانی‌ست، بیدار شده‌ام. دو تا چشم باز باز! اگر در رخت‌خواب بمانم، خواب‌ام ادامه پیدا نمی‌کند، بلکه تن‌ام بیش‌تر خسته می‌شود. ساعت تازه هشت شده است. اَه ...

 

دیشب در آن هوای یک‌نفس بارانی دوست‌داشتنی گرفتار زایمان یک دوست بودم. باورتان نمی‌شود؟ کاش می‌شد داغی آخرین ظرف آب جوشی را که به اتاق آوردم و هنوز این کنار است، به این صفحه بیاورم تا آن را حس کنید. اصلاً کاش می‌شد به طریقی از صورت مادر و نوزاد عکسی به‌تان نشان می‌دادم تا جدی جدی باورتان می‌شد. حالا هم چه باورتان بشود چه نشود، می‌خواهم بگویم که نوزادی پاییزی دیگری بامدادان به دنیا آمد! و من دست تنها بودم آن وقت ...

 

***

 

و نمی‌دانم چه شده که من دوباره به جای «تو» شده‌ام «شما» وقتی صدایم می‌کند! خودم فکر می‌کنم، همه چیز در یک جور حس ترس و نگرانی نهفته است. هوا هنوز هم ابری‌ست. کمی توی ذوق‌ام خورده است، اما خودم هم مردد شده‌ام که تند رفته‌ام یا کند، ولی مگر حدیث رفتن در میان بوده که تندی یا کندی حالا بخواهد مایهء قضاوت شود؟ نمی‌دانم چه بگویم! حواس‌تان هست، خودم هم او را خطاب نمی‌کنم، الآن شده برای‌ام سوم شخص غایب!

اصلاً شاید این حس خسته‌گی شدیدم به همین خاطر است. آخر، من که بار اول‌ام نبوده قابله‌گی و دست تنها بودن! انگار این بار به خاطر درگیر بودن ذهن‌ام است برای غیبت‌اش که خسته‌ام. ...

 

یک جملهء دیگر می‌گویم و بعد ساکت می‌شوم. البته همین جمله را نه چندان با تأمل می‌نویسم _ تأکید می‌کنم «نه چندان با تأمل»:

کاش کلمه‌ای که با سه حرف «عین، شین و قاف» درست می‌شود، هیچ معنا و مفهومی نداشت تا به راحتی می‌توانستیم دوست بداریم هم‌دیگر را بی هیچ هراسی. همین!

 

***

 

و به روال معمول:

- حُدر یادداشتی نوشته دربارهء دومین دورهء مراسم انتخاب وب‌لاگ‌ها که عده‌ای هم نقدهایی بر او نوشته‌اند. در مجموع خوب است و خواندنی.

- شمارهء تازهء مجلهء «فروغ» هم منتشر شده است.

- خسته نباشیدی هم به «نیما» و دیگران گفتن، بد نیست!

و ...

دیگر خسته‌ام، واقعاً توان ادامه دادن حتی همین چند سطر را ندارم، وگرنه لینک‌های گشتنی که فراوان، اما ...، پس ...

راستی، دست مریزادی به دست‌اندرکاران بلاگ‌سکای، صاحبان این ملک، واجب است که بگویم!