گریز از یک سایهء سنگین و سلام به خدایان، و سلام به همه!

اون‌قدر اندیشهء نوشته‌های مختلف و متعدد راه‌شون رو به ذهن‌ام باز کردن و رفتن، اما من اصلا حال و حوصله نداشتم تا بنویسم. انگار یه روح تنبل خسته تو وجودم خزیده ...

حالا هم که دارم این نوشته رو می‌نویسم، وجود سنگین و مزاحم اون شبح قلدر رو حس می‌کنم، ولی به خاطر چیزی که لی‌لی نوشته بدجوری تکون خوردم. تازه شدن یه زخم کهنه رو دوباره حس می‌کنم ...

حرف‌هام رو دربارهء دردی که تو نوشتهء دوست خوب‌ام موج می‌زنه، بعداً می‌نویسم، چون اگه حالا چیزی در اون باره بنویسم خیلی عصبی از آب در می‌آد و من این جوری دوست ندارم _ این هم یه وعدهء دیگه که احتمالاً عملی نمی‌شه. البته می‌تونم چند تا فحش کلفت آب‌دار به یه طرف ناشناس که شاید اون بالاها نشسته باشه حواله کنم تا جون‌اش حال بیاد!


***
 

و اما اگه از من بپرسن: "با خدا چه‌طوری؟" ، بی‌درنگ جواب می‌دم: "کدوم خدا؟" نه از سر بی‌ایمونی، که از سر این نگاه که حتی اگه بتونم نمی‌خوام جمع اضداد رو تو یه وجود تصور کنم. آخه چه لزومی داره این کار؟ من خدا را فارغ از یه ترکیب مضاف و مضاف‌الیه نمی‌خوام تو نظر بیارم. دیگه استفاده از صفت‌های کلی و خوش آب و رنگ هم راضی‌م نمی‌کنه.

_ فکر می‌کنم خیلی‌ها می‌گن فلانی مشرک شده یا اگه ته دل‌شون نخوان این حرف رو به زبون بیارن، می‌گن: "استغفرالله! دوباره این پسر عصبانی شد، حالا این بار گیر داده به خدا! یه کسی بشینه با اون از گل و بلبل حرف بزنه تا این چرت و پرت‌ها از دهن‌اش بیفته." من هیچ حرفی نمی‌زنم دربارهء وضعیت خودم، هر کی هر جور دوست داره فکر کنه.

راستی، می‌دونستین معنی کهن «دیو» یعنی خدا، خدایی که واحد نیست؟ زرتشت که بیست و یکم آذر ظاهراً زادروزشه، با طرح اندیشهء خدای بی‌کرانهء واحد که عرصهء خلقت رو محل جدل روشنی و تاریکی قرار داده، لشکر دیو‌ها رو که خدایان پیشین مردم بودند، به سمت سیاهی روند. این نگاه و مفهوم همین‌طور باقی موند و واژهء دیو رنگ منفی به خودش گرفت. طبیعیه که ادیان توحیدی هم از این نگاه حمایت بکنن. حداکثر کوتاه اومدن‌شون سر این موضوع، این بوده که از جمع دیوها تنها یکی‌شون رو نگه داشته‌ان و اون رو مفتخر به صفت وحدانی کرده‌ان. در واقع تنها واژه رو تطهیر کرده‌ان، مثلاً در زبون فرانسوی الآن Dieu (با D به صورت بزرگ) به معنی خدای متعال و یزدان پاک هست.

بگذریم، ولی ...
آهای خدای خاک، خدای آب، خدای آسمون، خدای نور و بقیهء خداهای دوست‌داشتنی! سلام به همه‌تون، تک‌تک و جداگونه!

 

و من دیشب از خشنودی‌ام از حضور آفتابی خدای آسمون می‌گفتم در صبح‌گاهان این چند روز، اما بی‌خبر بودم که خود اون دوباره به باد امر می‌کنه که ابرها رو تو صحن‌اش پهن کنه! خدایا، دوست‌ات دارم، بارون‌ات رو هم، اما بسه دیگه ضدحال زدن!

 

و ...

هزار تا موضوع هستن که می‌خواستم درباره‌شون بنویسم، اما دست نگه داشتم، چون یا خودشون همین‌جوری تلخ‌ان یا نگاه و زبون من سیاهِ سیاه! از خیر همه‌شون گذشتم تا فرصتی دیگه! به‌تره برا این که یه کمی از شدت درگیری با فکر خدا(یان) خلاص بشم، دیگه اسم‌اش(شون) رو نیارم و کارم رو با چند تا اشارهء نوربارون تموم کنم:

 

-          «شب‌های روشن» یادتون نره! این‌جا رو هم بخونین. «فروغ» هم نوشتهء خوندنی‌ای دربارهء آدم‌های این فیلم نوشته.

-          یه آلبوم موسیقی هم هست که چند روزی هست من رو به خودش مشغول کرده: «آیین‌ها» اثر آرمن چخماقیان، آهنگ‌ساز آمریکایی ارمنی‌الاصل. این کار رو نشر موسیقی «هرمس» با کیفیت خوبی چندی قبل منتشر کرده و الآن هم تو بازار موجوده.

 

و برا این که بگم من این باور رو دارم که همه از زنده‌گی و زمین و جامعه و ... حق دارن، می‌خوام یه نفس همین‌طور بگم "سلام، سلام، سلام، سلام، سلام، سلام، سلام، ..." تا بیدار شن و بلند از جا، و امیدوار برن یقهء اون رو بگیرن، همونی که می‌دونن می‌خواد حق‌شون رو بخوره!

 

بعد‌التحریر: این‌جا سرزمین وب‌لاگه! توقع نداشته باشین من عین خیلی وقت‌های دیگه حال بحث و جدل کلامی داشته باشم. فقط خواستم اون چه رو که ته دل‌ام می گذشت به زبون بیارم تا مقابل اون سایهء سنگین سکوت نکرده باشم، مبادا باورش بشه جلوش کم آورده‌ام.