دست خونی ناآماده! |
سلام! این چند خط نوشته الزاما به معنای بازگشت دوباره نیست. آخر، بدجوری دچار یک جور رخوت شدهام که ... اصلا همه چیز را رها کردهام به دست بادی که به هر سو ممکن است بوزد. بهتر است بگویم ولِ ول! حالا هم که با دست خونی مینویسم ـ نگران نشوید! زخم کوچکی بود که خشکید، فقط به خاطر ثبت خاطرهء یک غروب زمستانیست به قلم یک دوست: حالا من به تو پیشنهاد میکنم: میز چوبی کنار یک دیوار، نور خوابیده روی میز، فنجان خالی، کیک نیمخورده و فکر کن که باید کش بیایی به اندازهء پل سیدخندان! وقتی هوا ابری و خاکستریست، وقتی هوا با درختها و صورت تو بازی میکند ... و من غبطه خوردم صادقانه به آمادهگیاش برای تصویر کردن که مدتهاست دیگر آماده نیستم ... |