روز نو: همان همیشه‌گی ...

دوباره برگشتم با همان نگرانی‌ها و دل‌تنگی‌های همیشه‌گی! عجیب است که بعضی دل‌تنگی‌ها که مصداق معین و ویژه‌ای دارند در گردونهء تکرار با مثال‌های متفاوتی برای‌ام هی زنده می‌شوند و در هم می‌ریزم. اصلاً از یکی دو روز مانده به آمدن‌ام به خاطر خیلی چیزها دل‌ام به تاپ تاپ افتاده بود. بی‌تاب بودم و روآور نمی‌کردم. حتی برای خودم سعی داشتم مشغله‌ای الکی درست کنم که همهء آن چیزها را از یاد ببرم، اما مگر می‌شد؟ به هر حال، هر چه هست همان است که بوده ...، روز از نو روزی از نو! باید بروم به استقبالِ ...

 

و چند بند بی‌ربط:

- به یادش بودم، اما نشد که سراغ‌اش بروم!

- به زودی عکسی ازش همین‌جا می‌گذارم تا ببینید چه دوست داشتنی‌ست.

- بعد از آن دیگر نبارید! و زمین خشک ماند. خشک خشک!

- می‌خواهم سفید را ببینم به زودی (جان‌ام بالا آمد تا فهمیدم «کیشلوفسکی» را به لاتین چه‌طور می‌نویسند).
- ردی از ...