خانه‌ای برای این که بر در و دیوارش غبار بنشیند و نشانی نو
این آخرین یادداشت این‌جا نیست، اما یک جورهایی دارم خداحافظی می‌کنم از این خانه. عین این است که آدم به دلیلی ناچار می‌شود از خانه‌ای که خیلی دوست دارد، اسباب زنده‌گی‌اش را جمع کند و برود. نیازی هم نیست تا آن را واگذارد. آن خانه را برای همیشه‌ی خودش حفظ می‌کند تا شاید بعدها هر از گاهی به آن‌جا اگر گذارش افتاد، سری بزند و از دیدن غبار نشسته بر در و دیوارش، خاطره‌ها زنده کند و ...، شاید هم یواشکی گریه‌اش صورت‌اش را هم خیس کند. آری، من به این‌جا هم سر خواهم زد تا در خلوتی که دچارش خواهد شد، شاید آرام آرام ...

خوب، من که در این دنیای مجازی بی‌خانمان نمی‌مانم. همین حالا منزلی مهیا کرده‌ام که برخی هم خبردارش شده‌اند، اما انصاف نیست که بی‌خداحافظی از دور و بری‌ها محله را ترک کنم و نشانی تازه را ندهم. فقط اگر لطف می‌کنید و به دیدن‌ام می‌آیید، یادتان نرود که شیرینی خانه‌ی تازه را خوردن، مستلزم آوردن هدیه است. ؛)
به هر حال، قدم‌تان بر چشم!

و چند جمله هم به نشانه‌ی رمز: و خدایگان را سپاس بی‌شمار که بالکن را آفریدند و کولر گازی را هم، چنان که بر پایه‌ی فلزی استوار گردد تا آدمی‌زاده بتواند بر آن فراز شود با گوشی تلفن بی‌سیمی در دست و مشرف به ماشین‌های سنگین در گذر! و بعد بنشیند به توروُر متقابلی!*
همین!

برای این که آداب حسنه‌ی لینک دادن هم یادم نرود، به نزدیک‌ترین جا تمسک می‌جویم در این سحرگاه: بعضی‌ها اسم‌ام را گذاشته‌اند روباه پشت بوته‌ی تمشک! روباه‌اش را که حرفی نیست، اما این که بوته‌ی تمشک از کجا آمده، خود صیغه‌ی مجهولی‌ست. حالا ...

* مصدرسازی عربی در باب تفعلل (مثل تزلزل) آن هم از معرب کردن «ور زدن»! خودتان دیگر بفهمید چی از آب در می‌آید.