روزها ...

روزهایی که می‌آیند و می‌روند و هیچ معطل من و شما نمی‌مانند.

و دل‌هایی که در ...

قنطره و هزار ...

چه‌قدر همه چیز شلوغ و در هم شده، عین خیلی وقت‌های دیگه ...
اسباب‌کشی نصفه نیمه به خونه‌ی جدید،
سفر رفتن و آمدن،
کارهای بی‌سرانجام و نامعلوم و به قولی پادرهوا،
و هر کسی فکر و بار خودش، آتیش به انبار خودش و ...
و ال‌جی که جام برگزار می‌کند و مشتریان‌اش شاکی‌اند از خدمات بعد از فروش!
من هم که گیج گیج ...

تنها دل‌خوشی دیدن یه سایت خوب: قنطره

فروغ

یکی از اولین لینک‌هایی که این‌جا دادم به سایت مجله‌ای بود که هم‌اسم این وب‌لاگه (یا برعکس، این وب‌لاگ هم‌اسم اونه): «فروغ». الآن داشتم اون رو می‌خوندم، به نظر می‌آد فردا شمارهء جدیدش هم منتشر می‌شه. تا حالا اون رو دیدین؟

خواب یا بیداری

حسابی خواب خواب‌ام، اما ناچارم که بیدار باشم و به کارهای واجب و عقب‌مونده‌ای که هیچ راه دررویی نداره برسم. و چه‌قدر خواب‌ام می‌آد ...
خواب، خواب، خواب عزیز و مهربون که ناچارم به‌اش بگم: «نه!»
نمی‌دونم کارهام رو تو بیداری پیش خواهم برد یا تو خواب ...

کسی نمی‌آد بالا سرم تا اگه خواب موندم، بید...

...

تعبیر خواب

امروز عصر که از خسته‌گی و گرما به خواب رفته بودم، خواب شناگری رو دیدم که جثهء درشت و نامتناسبی داشت و اصلا باور نمی‌کردم بتونه شنا کنه، در حالی که خوب شنا کرد و از خیلی‌ها جلو افتاد. و من حیرت‌زده بودم. یعنی تعبیری داره؟