یک روز خوب به شرط چای!

چای!

اگر روزی دوباره بخواهم از سر صدق و صفا درگاه و آستان کسی را که آن بالاهاست شکرگزار باشم، به خاطر آفرینش «چای» خواهد بود.

امروز صبح تا چند دقیقه پیش که دو استکان چای سر کشیدم، فرصت نداشتم حتی صبحانه و ناهار درست و حسابی بخورم، دیگر چه برسد به مخلفاتی مثل چای. اما فراموش کرده بودم که برای من صبحانه و ناهار بهانه‌اند تا چای بنوشم، داغ داغ! و همین شده بود که بی‌طاقت شده بودم. سرم درد گرفته بود. چشم‌هایم تیر می‌کشید. من که به این راحتی تن به خواب نمی‌سپارم چنان کلافه شده بودم که می‌خواستم به زور هم که شده خودم را در خواب فرو کنم. هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. و اصلاً حواس‌ام سر جایش نبود که گره کار در کجاست! ... تا این که، آن دو استکان چای به جان‌ام رسید! زنده شدم! و حالا در خدمت‌گزاری حاضرم! :)

 

امروز روز خوبی بود:

-          در ساعاتی که در آمد و شد گرفتار بودم و عین علف خرس پول کرایه می‌دادم، یک مقاله را تنظیم کردم و عصر هنگام، عرق‌ریزان ارائه‌اش کردم. خوب از آب درآمد. در نهایت اعتماد به نفس و بی تپق زدن و به قول دوستی سپرنیفکنده! و بعد هم مشارکت در مباحث خاصی که مدت‌ها دل‌ام برای کل انداختن در چنین عرصه‌هایی تنگ شده بود. ؛)

-          در یک جمع صمیمی برخی را برای اولین بار دیدم، هر چند از مدتی قبل می‌شناسم‌شان: دیوانه، آیدا، زنی به نام سیاوش، آقای طاهری مدرسهء وب و بوق‌بوقک (گردانندهء جوان مجلهء هفت‌سنگ) و ‌دار و دستهء ادبی والس. همین‌طور کسان دیگری که الآن حافظه‌ام یاری نمی‌کند، شاید هم ... و البته دیدارهایی هم تازه شد: رنگین کمانی که حالا شبانه وحی بر او نازل می‌شود! و ... . البته جای خیلی‌ها هم خالی بود، کسانی که می‌توانستند بیایند و نیامدند، و کسانی که راه‌شان آن قدر دور بود که نمی‌توانستند بیایند یا این که آن‌قدر گرفتار که ...: گل‌باقالی خانوم، ایلیا، محمد، پژمان و مریم، آن یکی مریم عزیز، نغمه، امیر، مائده، علی‌رضا، فرزاد و یزدان، بهزاد، رضا _ بدجنس نشانی خانهء روی‌خط‌اش را لو نمی‌دهد ؛) _ یا هادی که خیلی اهل چنین شلوغی‌هایی نیست و ... . چه فهرست بالابلندی شد! خودتان قضاوت کنید، آدم این همه کس و کار داشته باشد که یا ببیندشان یا یادشان کند، آن وقت روزش روز خوبی نخواهد بود؟

-          بعد هم مسیری را قدم زدن دم‌دم‌های غروب و زیر باران ریز و نرمی که لطف خاصی داشت و در ادامه‌اش کمی عیش و نوش! و آن دختران کولی* وقتی که تنها بودم!

 

در فاصلهء نوشتن همین بند، سومین استکان چای را هم انداختم بالا! _ این هم از آن جمله‌ها شد، نه؟ انگار چای لب‌ریز از استکان، عرق مشطی ته قدح است!

 

و سر تعظیم به نشان احترام مقابل ملکوتیان فرو آورده،

و هم‌چنین پیش روی سروش که دیشب برای‌ام فرق لیلی را با لیلی باز می‌گفت، اولی با تلفظ /leyli/ و دومی با تلفظ /lili/ !

 

راستی، کسی را سراغ ندارید که نشانی کوچهء علی چپ را بداند؟ نشانی‌اش را می‌خواهم برای کسانی که نمی‌خواهند لب به اعتراف باز کنند!

 

و البته خدا را هوار مرتبه شکر به خاطر نعمت چای که اگر نازل نکرده بودش، الآن جنازه‌ام بی‌هوش کناری افتاده بود ...

 

* Gitanes

نظرات 15 + ارسال نظر
محمد جواد طواف دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ب.ظ http://vahy.persianblog.com

سلام آقا شهاب عزیز.. من هم از اینکه بعد از مدتها شما رو دیدم.. خوشحالم.. روز خوبی بود امروز.. موفق باشی.

آیدا دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام و ممنون از این همه لطف.خوشحالم که در خوب بودن روزت شریک بودمَالبته اگر تعارف نکرده باشی که البته از خصوصیات ما جنوبی ها رک بودن مان هست.ولی منظورت از کوچه علی چپ کی بود؟من خودم خیلی در رفتن به ان کوچه مهارت دارمَ.شاید بشه کاریش کرد:)

بهزاد سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:02 ب.ظ http://www.nimakt.tk

کاش من تنهایی و شما دوستیتان را با من تقسیم می کردیم

سلامی و ... سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:42 ب.ظ http://payam.malakut.org


شین عزیز فروغ نشان
مشعوفم از خواندن مطالبت، گهگاه به خانه مان آمده ای و شرط ادب نبود که تعلل کنم در تغافل روزمرگی های پر شلوغ
به خانه ام که آمدی ای مهربان این بار چراغ بیاور...

کیمیا سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:47 ب.ظ http://kija.blogsky.com

جای من رو هم خالی کردید یا نه ؟ ... من اگر می تونستم لاهیجان رو به نامت می کردم :)

مهران سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:27 ب.ظ http://apoxid.blogspot.com

سلام فروغ.اول معذرت که تو کامنت آیدا آقا صداتون زدم. بعدشم من نگفتم که آیدا رو دیدم گفتم جای پاشون رو دیدم.نمی دونم اشتباه آدمی که از صبح تا شب داره مکرر اشتباه میکنه چرا اینقدر مهمه؟؟؟و بالاخره این که یک چیزی کشف کردم اون هم اینه که اون آیدای فروغ نویس با اون آیدای سبز کمرنگ تفاوت دارند.اون هم با کمک شما فهمیدم.و نهایت این که ممنون. هم به خاطر این که راهنماییم کردین و هم به خاطر این که اومدین تو وبلاگم.
این هم از فروغ:
در کوچه باد می آید این ابتدای ویرانی است

حمیرا چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:59 ق.ظ http://tari.malakut.org

ba salam saj kardam be farsi benevisam nashod. gablan ham be veblaget sar zadam vali beelte moshkel dar veblaget nashod ke pajam bogzaram. nashod. doste grami man tarjome shere bala ro dar zir neveshtam. bad raje be karhat khaham nevesht intori sakhtam ast. pajedar bashi

گل باقالی چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 ق.ظ http://asemooonia.persianblog.com

کیوان چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:46 ق.ظ http://shoma.blogsky.com

اعتیاد به هر چیزی مخربه . آقا من هم معتاد این چایی هستم . آی می چسبه . آی می چسبه .

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:40 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

واقعا روز خوبی بوده .

بوقبوقک چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام شین عزیز !
از دیدن شما و بقیه دوستان خوشحال شدم.
موفق باشید

سارا پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:47 ق.ظ http://sara.malakut.org

چشمانم بد جور در این تاریکی می سوزند...!!!!!!!!!!!!

آیدا پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:38 ق.ظ http://www.zirederakhtegilas.persianblog.com/

ممنون که سر زدید:)

بهار پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:46 ق.ظ http://khaatoon.blogsky.com

چه روز خوبی بوده ....من چند بار رفتم خواستی آدرسش رو میدم....پاینده باشی.

علیرضا یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:39 ب.ظ http://www.2tartaros.blogspot.com

سلام /وب فعالی دارید . موفق باشید . نوشته های زیبایی دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد