دست خونی ناآماده!

سلام!
این چند خط نوشته الزاما به معنای بازگشت دوباره نیست. آخر، بدجوری دچار یک جور رخوت شده‌ام که ...
اصلا همه چیز را رها کرده‌ام به دست بادی که به هر سو ممکن است بوزد. به‌تر است بگویم ولِ ول!
حالا هم که با دست خونی می‌نویسم ـ نگران نشوید! زخم کوچکی بود که خشکید، فقط به خاطر ثبت خاطرهء یک غروب زمستانی‌ست به قلم یک دوست:
       
       حالا من به تو پیش‌نهاد می‌کنم:
       میز چوبی کنار یک دیوار،
       نور خوابیده روی میز،
       فنجان خالی، کیک نیم‌خورده
       و فکر کن که باید
              کش بیایی به اندازهء پل سیدخندان!
       وقتی هوا ابری و خاکستری‌ست،
       وقتی هوا با درخت‌ها و صورت تو
                                          بازی می‌کند ...

و من غبطه خوردم صادقانه به آماده‌گی‌اش برای تصویر کردن که مدت‌هاست دیگر آماده نیستم ...
نظرات 14 + ارسال نظر
گلباقالی دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:29 ق.ظ http://asemooonia.persianblog.com

از کامنتات ممنون ...حرفات ارومم ميکنه..تو خوب ميفهمی من چی ميگم تو فقط درد بابا رو ميدونی و شايد بعدها درد من رو ...فقط تو!

[ بدون نام ] دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:35 ق.ظ http://vahy.persianblog.com

زنی به نام سیاوش دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 09:51 ق.ظ http://ncsiavash.persianblog.com

دستانت فقط باید روی قلم برقصد ..همه کلمات هجوم می اورند ...می دانی که کلمات دلباخته کاغذ های سپیدند؟!

دیوانه دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ب.ظ http://divane.blogsky.com

هیچ گاه هیچ اجباری نبوده .
ولی دوریت را دوست ندارم امروز دیدم نوشتی .
شگفتم ..
دوست عزیز
خودت را مرور کن فقط راه خودت را برو ؛ همان گونه که بودی
خودت نه تکرار دیگران

آیدا سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.zirederakhtegilas.persianblog.com/

این روزها همه.....چه می‌شه گفت؟!! امید دادن که دیگه از مد افتاده!! بخونیم و بگذریم؟!! نمیدونم. فقط میدونم که دوست ندارم دوستی رو اینطوری ببینم. امیدوارم(!!!) زودتر روزهات آفتابی بشن.

آیدا۷۶ سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:04 ب.ظ http://nanofriends.persianblog.com

سلام .ممنون از لینک و ممنون که دوباره نوشتید،حتی با دست خونین هم بنویسید،خوشحال میشیم.منم مثل انسیه جان معتقدم که فقط قلم رو به دست بگیرید مینویسید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.yoonaneman.persianblog.com

داداش مهدی پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:22 ق.ظ http://asheghe-ba-khoda.persianblog.com

زیبا نگاشته ایست. احسنت بر حسن انتخابتان. جای گامهاتان سر سبز.
یا علی.
مهدی.

بهار جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:12 ب.ظ http://khaatoon.blogsky.com

سلام.دلم تنگ شده بود.راستی مریم چی شد ..؟؟ به کجا رسید ...؟مریم بود..؟زیاد مطمئن نیستم .روباه رو تو یکی از شهرهای آذربایجان دیدم....بچه روباه بود.تو شب برفی.داخل شهر.فکرکن.راه گم کرده بود انگار....قشنگ بود.هیچوقت یادم نمیره.
راستی دوباره ادامه بده .بنویس...زنده باشی.

بهار جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:14 ب.ظ

شین عزیز.فقط میتونم بگه عشق همیشه درد به همراه داره .هرچند تا حالا« واقعآ »عاشق نشدم اما عشقو خوب درک میکنم.و تو رو میفهمم.به امید اینکه یه روز دوست داشته باشی و دوست داشته بشی. مواظب خودت باش.فعلآ.

ونوس شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.shabhaye-tanhaii.persianblog.com/

روز ها ی رخوت پر از حر فهای نا گفتنی است....

[ بدون نام ] شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:54 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

اومدنتون باعث خوشحالیست . و بهار در راهه و رخوت باید بره پی کارش .

ب الف! یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:45 ب.ظ http://ashrafzaade.persianblog.com

جناب «شین»! سلام. ممنونم از لطف شما. البته همان‌طور که واقفید بحث دفاع از کسی یا مقابله با کسی دیگر مطرح نیست. توضیح من از روی اعتقادم بود. از لطف داوران نشریه مهر و ماهنامه دنیای کامپیوتر هم بسیار سپاسگزارم. موفق باشید.

زن آبی یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:56 ب.ظ http://zaneabi.blogspot.com

ممنون ...ممنون که می نویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد