روز نو!

مریم، باز هم خواب‌اتُ دیدم. خواب دیدم که به‌ام نامه نوشته‌ای و وقتی می‌خوندم‌اش، صداتُ می‌شنیدم. الآن درست یادم نیست که محتوای نامه و عین جمله‌هات چی بود، ولی این حسُ دارم که انگار می‌خواستی بعد از کمی دل‌تنگی ...

... که یه باره از خواب بیدار شدم به وینگ وینگ پشه‌ای مزاحم!

چه می‌شود کرد؟ بخت من در خواب هم چنین است! اگر کسی دل در قصه‌های اساطیری ادیان داشته باشه، چه بسا یادش بیفته به پشه‌ای که نمرود را میراند! و بگه که طوری که نشده! فقط از خواب بیدار شدی، همین!

 

و راستی، یه سال نو! و در واقع یه دههء نو!

و چه اهمیتی داره که کسی یادش به این تازه‌گی برا من باشه یا نباشه؟ با این وصف حال من، تبریک روز نو چه سودی برا من داره؟ بگذریم ... .

فقط به تأکید به خودم می‌گم که امروز «اول آبانِ». و دیگه امروز، همه چیز ...

 

راستی، کم‌کم به خاطر این کم‌لطفی‌های بلاگ‌سکای، از این‌جا اثاثیه‌امُ جمع می‌کنم و احتمال زیاد می‌رم بلاگ‌سپات. اگه این طور بشه، نشونی خونهء جدیدمُ به‌تون می‌گم.

 

آخر هم این‌که، من توقع هدیه از کسی ندارم، ولی می‌خوام چند تا لینک خوب تقدیم کنم:

«فور ِم گالری»

«نمایش‌گاه هکت فریدمن»

«نمایش‌گاه باربارا مَتز»

«نمایش گاه هنرهای معاصر اِی.وی.سی.»
«نمایش‌گاه کارُل کیوسرا»
«نمایش‌گاه راب هواسی»
«نقاشی‌های برادفورد برنر»

و یه وب‌لاگ که خیلی وقتُ می‌خونم‌اش و دوست‌اش دارم: «آیدا».

 

دیگه بس ِ!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد