داستان ...

داستان غریبی‌ست داستان مردهایی که می‌مانند تا عینیت عشق‌شان برود:

 

1

ریک در کازابلانکا

2

توتو در سینما پارادیزو

3

محمود در درخت گلابی

 

و من و تو این میانه فقط قصه می‌خوانیم و تن‌مان می‌لرزد، دل‌مان غش می‌رود، و چشمان‌مان مبهوت!

چه چشم‌اندازی‌ست ...

نظرات 7 + ارسال نظر
نگار جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:58 ق.ظ http://neeggaar.blogsky.com

سلام
همیشه همینطوره. همیشه آدما فقط از دور نگاه می کنن . چ.ن هیچوقت کاری از کسی بر نمیاد

امیرناصری جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:14 ق.ظ http://lara.blogsky.com

یه مرد رو جا انداختی: دکتر ژیواگو . اون تا پای مرگ با لارا موند
و به خاطرش . . . ممنونم که به ناهه سرزدی عزیز.

یاسی جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:01 ب.ظ

:)

حقیقتمدار جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:43 ب.ظ http://nimac.persianblog.com

یعنی فک می کنی عینیت این قضیه به غیر از فیلم کجا صادقه...شاد باشی

لیدا هخامنش شنبه 17 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:29 ق.ظ http://lyda.blogspot.com

سلام دوست خوبم
تقصیر خودت بوده است که گذشته ای عینیتی به ذهنیتی گراید باید تا دیر نشده بود عشقت را ابراز می داشتی ولی اگر آنچه او از برای تو حس می کند به مانند حس توست پس هنوز دیر نشده است ... کوششی باید ... موفق باشی.

مجید (نیمهء پنهان) شنبه 17 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:45 ب.ظ http://hiddenhalf.persianblog.com

بچه های غول آسایی
که دلشان لک می زند برای گریستن
اما محکوم چتر سایه و تنهء تناور خویشند...
اما مرد گریه نمی کند...
(خاطره حجازی)

اینه آخر داستان مردهایی که می‌مانند تا عینیت عشق‌شان برود!

پیش ما هم بیا فروغ جان. اسمت آدم رو یاد فرخ زاد میندازه...

سایه شنبه 17 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.saye.-abi.persianblog.com

سلام دوست گلم...چرا وقتی میدانی اشتباه است کاری به انجام آن اصرار میورزی؟!چرا وقتی که میدانی تجربه ای تلخ است به تجربه کردن پافشاری میکنی؟!پس بمان و نگذار تا عینیت عشقت برود.تومیتوانی مثل آنها نباشی میتوانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد