اول: لینکهایی بدون شرح: مداد سفید، مداد سیاه
بعد: داستانی را میخواهم خُرد خُرد بیاغازم. حالا نگویم داستان، که نوشتهای با یک طرح، با یک سر و ته _ بهتر است از این پس در حرف زدن و نوشتنام کلمه به کلمه وسواس افزونتری به خرج دهم تا نه مایهء دلآزردهگی کسی شود.
و اما چه ماجرایی و چه انگیزهای برای این نوشته؟
- کوتاهی فرصت دیدار عزیزی که میرود و حسرت بر زائل شدن مجالهایی برای دیدار در گذشته و ...
فقط گیر کار اینجاست که هیچ بافت و ساختی به ذهنام نمیرسد. حتی تصویری از دو شخصیت اصلی ماجرا ندارم که چه کسانی میتوانند باشند و با چه شکل و چه سطح ارتباطی، هر چند خودم تجربهای شخصی در بارهاش دارم. بعید میدانم چیزی بتوانم بنویسم که ...
آری، به یک جور عقیمی قلمی مبتلا شدهام، و حتی ذهنی تا اندازهای! اصلاً متوجه هستید که همین حرفهایم نیز تکراریاند و مردن و تمام شدن را باز میگویند؟
کاش جادویی یا معجزهای تا میشدم ایلعاذر و عیسایی هم مبعوث تا بدمد نفساش را و من برخیزم از این گور تاریک نمور ِ ...
حرف دیگر: همهء این خطوط را بگذارید به حساب تلاش مذبوحانهای برای ...
اصلا متوجه نشدم چی می خوای بگی
و من هم!
این لیلا کجاست آخه؟
تویی که من دیدم .. قلمت عقیم بشو نیست... ولی همیشه کمی تا قسمتی مرموز هست .. معلومه چیزی در سر داری.. و کاری می خوای بکنی! .. از اینکه باز هم موفق به دیدارت شدم .. خوشحالم.. خودمونیم .. عجب همایش مزخرفی بود!
سلام.
و این جهان به لانه ی ماران مانند است !
چرا وقتی لیلا می شنوی ...؟
عیسی هم هقیم ماند در گویش تمام مهربانیها...
هوووووم! نفهمیدم؟ چی شد؟ یه دور دیگه...
در ضمن ظاهرا ما حرف های زیادی با هم داریم.. در اولین فرصت برایتان میل می زنم... گویا اینجا هر کس عطسه کند دیگری به خود می گیرد و جوابیه می نویسد! می گوئید نه؟ منتظر بمانید... تا بعد...
عرض شود که...
لیلا را یادتان رفته لینک بدهید :D رنگی شده ولی لینک ندارد!!!!!
تلاش مزبوحانه برای ... یعنی چی؟ اگه برای تنها نبودن و حرف زدن و گوشه ننشستن باشد خیلی خوبه:)
نمیدونم چرا همیشه مطلبت رو که میخونم تا حد زیادی میفهممش با اینکه خیلی گنگ مینویسی و حتی زبان نوشتاریت برام راحت نیست! ولی معمولاْ وقتی حرف من رو میخونی چیزی برداشت میکنی که در من وجود نداره!!اینجاست که فرق کسی که عادت به نوشتن داره با کسی که فقط فکرش رو روی کاغذ میاره معلوم میشه!!!من با اینکه از بچهگی عادت به خوندن دارم ولی هیچ وقت تجربه نوشتن نداشتهام و احتمالاْ نخواهم داشت ٬ به خاطر همینه که بعضی وقتها چیزی از نوشتهم برداشت میشه که خودم تعجب میکنم.
شین عزیز منظورم پیغامت آخرت نبود. ببخشید اگه واضح نگفتم و شما فکر کردی من با اون پیغامت بودم. من به طور کلی گفتم٬ منظورم بیشتر در یکی دو تا از مطالب قبل بود. چیزی که تو نظر خواهیت گفتم اصلاْ کلی نیست و اگه بخوام بچسبونمش به پیعام آخرت خیلی خندهدار میشه:)))) خیلی خوشحال میشم که به هر حال نظرت رو برام بنویسی چون حتی اگه با خود من فرق داشته باشه٬ حداقل بهم میگه که یک جای مطلبم اشکال داره.به هر حال یک مدت وقت میبره تا آدم بتونه کسی که تخصصی در نوشتن نداره رو فقط از طریق نوشتههاش بشناسه. باز هم ببخشید اگه بد بیان کردم.
عجب نوشتهای!!! یه بار گفتم کلی گفتم٬ یه بار گفتم کلی نیست:D
این حس عقیم بودن قلمی برایم آشناست...خیلی هم...اما انگار حس عقیم بودن نیست...حس انتظار است...انتظار برای تولد یک نوشته...به نظرم نوشته ها خود زمان تولدشان را انتخاب می کنند.ما فقط باید منتظر باشیم
منتظریم.