من هیچوقت نخواستهام به استقبال نیستی بروم، اما پیامی که دادی، کوتاه و گویا بود: "بهام تسلیت بگو ..."
وقتی خودم و خودت هستیم، تسلیت گفتن را مضحک میدانم. الفاظ تسلیت فرمالیتهای برای جمعهای همهگانی غیرصمیمی شلوغ و نمایشهای رسمیاند. حالا که خودم و خودت هستیم، تنها میتوانم بهات بگویم: "لیلا! خوب گریه کن!"
نگذار چیزی ته دلات بماند. راحت زار بزن. چون اگر هق هق گریهات بلند نشود، اشک نریختهات میشود حقهای که راه گلویت را میبندد و خفقان میگیری! و اینجوری دیگر نخواهی توانست سر پا بایستی در زندهگیای که ناچار باید باش کنار آمد. و بعدها هم هر وقت دیدی لازم است، بی هیچ ملاحظهای راحت بگری، بلند بلند ...
البته این طوری هر چیزی درمان نمیشود.
بدان که حسرتی همیشهگی با تو خواهد ماند و رهایت نمیکند به خاطر فرصتهای از دست رفته، اما تو باید آنقدر قوی باشی تا به آن مجال ندهی همیشه رو بیاید. بفرستاش میان شلوغی دیگر فکرها و درگیریهای ذهن و زندهگیت که آنها هم ناگزیر با هر کسی هستند. ما ناگزیر از طی کردن روزمرهگیها با همین دریغهاییم، مگر این که ...
بگذار تا بیش از یک دهه در زمان به عقب ببرمات. دستات را به من بده و بی آن که چیزی بگویی، در سکوت همراهام باش! خوب؟
هنوز که هنوز است، لحظه لحظهء روزها و شبهای اسفند هفتاد و یک که مصادف بود با ماه رمضان، پیش رویم است. مگر فراموش میتوان کرد؟ آن روز که بیست و یکم ماه رمضان: یا علی! یا علی! چهرهای که کبود میشد، نفسی که بند میآمد، و پسری که وسط کوچه و خیابان منتظر اورژانسی که آمدناش بیهوده، بیتابی میکرد و وقتی با پزشک و پرستار از در خانه به داخل رفت، یک واقعیت سنگین سیاه همه جا را گرفته بود. نمیخواست باور کند، اما مگر فاجعه معطل او یا هر کس دیگری میماند: رخ داده بود! مأمور اورژانس برای ثبت واقعهء مرگ امضا میخواست! و صندلی چرخداری خالی گوشهای رها شده بود ...
آری، لیلا! من هم تجربه کردهام. من هم زانوانام خمید. من هم ...
همان که گفتم، بهتر است فعلاً خوب گریه کنی!
گریه کن تا میتوانی ...
با مهر
سلام به دوست عزیزم
همواره واژه های موزونت در مقابل چشمانم هنرنمایی میکند
عهد اخوت زیباست در میان نوشته های خاک گرفتهء من و برگهای دفتر تو ...
همواره به یادت هستم ...
بدرود !
اول سلام . دوم اينکه من اولين باره که به کلبه شما سر می زنم . البته قبلا يکی از دوستان وبلاگ شما را بهم معرفی کرده بود ولی هی فراموش می کردم بهتون سر بزنم تا اينکه امروز سعادت نسيبم شد و به کلبه شما سر زدم. خيلی وبلاگ جالبی داريد با مطالب جذاب . خدايی خيلی حال کردم . باز ميام پيشتون . سبز باشيد . يا علی
سلام.
خوبید؟
دیروز با یکی از دوستان از لیلا میگفتیم .بالاخره ؟!!؟؟؟
باید چیکار کرد حالا؟
چطوری شین جون ؟
سلام شین عزیز.. برای من هم سخت است به کسی تسلیت بگویم .. واژه ها ناتوانند در بیان همدردی.. ولی گاهی یک نگاه مهرآمیز .. و یک سخن دردمندانه .. همچون نوشته های تو می تواند موثر باشد.. می دانی.. من هم پدرم را از دست داده ام .. خودم با دست خودم او را در داخل قبرش گذاشتم.. می دانم تو و لیلا چه می گویید.. چون من هم بارها افسوس خوردم چرا پدرم را نبوسیدم و چرا به او نگفتم دوستش دارم.. برای لیلا چه می توان کرد؟.. می دونی مراسمش کی و کجاست؟
در آن شب تاریک هزاران بار آن پیچ خیابان را رفتم و برگشتم همه چیز سیاه بود همه چیز حتی خاطره آن شالها سیاه است..پدرم تمام دلتنگی زمین را با خود برد حالا من ماندم و هق هقی که در گلویم خفه می شود..بگو روی ماه پدرش را سیر نگاه کند....
کاملاْ درست میگویی شین عزیز٬ از طرف من هم به لیلا بگو. عزاداری را باید تمام و کمال انجام داد.من ناقص گذاشتمش و حالا حتی بعد از دو سال و چند ماه هنوز نه میتوانم اسم مادرم را بیاورم نه حرفی ازش بزنم و نه هیچ!
بغض گلومو گرفت . کاش می تونستم توی بغلش بگیرم تا راحت گریه کنه ...
اشک خودش میآید و میآید ولی تنها لحظاتی آرام میکند و دوباره آن درد تمام وجودت را در بر میگیرد...
گریه یه شعر ساده وسپید است . مثل تازگی دیدار مثل گرمی آغوش یا هر جیز دیگه ای که شما بگید . به ما هم سر بزن .
سلام ...
سلام آقا شهاب.
حالتون چطوره؟
بهتون توی متن لینک دادم.
سلام - نمیدونم ماجرا چیه اما اون چیزی که از طریق حس و شعور کلمات منتقل شد تاثیر گذار بود .سفری بین خواب و بیداری !؟ آرام باشی - عزت زیاد.
...
سلام
نوشته ی قشنگیه....
هرگز نتونستم تسلیت بگم، فکر نمیکنم مرهمی برای دل بازماندگان باشه، اونی که رفته دیگه رفته...
کسی که عزیزشو از دست داده باشه تنها میتونه درک کنه، باید گریه کرد تا خالی شد، تو لحظه ای که خالی از حضور عزیزتی .. فروغ میگه مرگ تنها چیزیه که نمیشه باهاش مبارزه کرد..
ممنون فروغ عزیزم که سر زدی. اسمتو نوشته هاتو دوست دارم. خودتم تو اسمتو نوشته هاتی :) بازم بیا قوبون
شخصی بود و غیره/.
سلام
متن زیبایی بود به من هم سر بزن
این نوشته انقدر زیبا بود که فقط باید در برابرش سکوت کرد...