همهء حرف من: دیروز که عاشورا بود، مجالی پیش آمد تا دقایقی همصحبت لیلا شوم. کمی خندیدیم و کمی هم او گریست تا ... . کاش فاصلهمان و خطوط تلفن نبود تا شانهام میشد تکیهگاه سرش وقتی ...
و یادداشتی هم در ادامه که هیچ ربطی به «همهء حرف من» ندارد و در نهایت اکراه همراه این پستاش میکنم. پس اگر نخوانیدش هم طوری نمیشود!
یک اشاره: من هیچ نوشتهای را در اینجا برای خوشآمد یا بدآمد کسی منتشر نمیکنم. پس اگر کسی خوشاش بیاید که چه خوب، خوشا به حالاش! و اگر کسی هم دلاش زده شد، مجال دارد تا با اعلام نظر، ارسال نامه، گفتوگوی رو در رو و یا به هر طریق دیگری که ممکن و مناسب میداند، آزردهگیاش را بهام نشان دهد. آن وقت هر دومان فکری و عملی خواهیم کرد.
ادبیات کوچه و مباحثه
Slang: words, phrases, etc used in very informal conversation, not suitable for formal situations
(Oxford Learner’s Pocket Dictionary, 2nd Edition, 1991, p. 388)
فکر کنم نیازی به ترجمه نداشته باشد. به انگلیسی سهلی معنی شده که «اسلنگ» چیست. همان واژهگان و ادبیات بعضاً ممنوعه و گستاخانهای که گاه در حوزهء ادبیات کوچه جایشان میدهیم. یک بار دوستی از نویسندهء نامداری، در نوشتهای که ازش خوانده بود، نقل میکرد که بخش چشمناپوشیدنیای از هر زبانی را همین ادبیات کوچه تشکیل میدهد و چشم بستن بر آن، یعنی محروم کردن خود از بسیاری ظرفیتهای زبانی. بحث درستی و نادرستی این سخن چندان بهجا نیست، چون به واقعیتی عینی اشاره دارد که در زندهگی روزمرهمان مرتب با آن مواجهایم. با این حساب ادامهء این یادداشت را هم که حکایتیست، اگر میخوانید به همین حساب بخوانید. به هر حال، فکر میکنم لازم است تا این مقدمه را بچینم.
گویند روزی ملانصرالدین و همپالکیهایش که آنها هم به قدر ملانصرالدین و بلکه بیش از او ملا بودند، دربارهء درد شقیقه به گپ و گفت مشغول بودند. یکیشان یکباره خطاب به ملا گفت: "در این که میگویی گوز به شقیقه ربط دارد، چه حکمتی نهفته؟ فکر نمیکنی حرفات مسخره است؟" ملا نه این که دربماند تا چه بگوید، اما هیچ نگفت حتی به بهای این که سکوتاش را به تصدیق حرف گوینده بگیرند. بعد که جمع پراکند، همراه ملا از او پرسید: "چرا هیچ نگفتی؟" جواب داد: "آخر، من که چنان حرفی را نگوزیده بودم تا بخواهم در باب حکمت یا مسخرهگیاش جدل کنم. مخاطب را به آن است که در چنین وضعی سکوت پیشه کند!"
از دست تو دوست من ....
سلام شین عزیز.. خوب است لیلا با تو همصحبت شده است .. چون می دانم می توانی آرامش کنی.. در مورد اینکه ادبیات عامیانه و کوچه و بازاری جزیی از ادبیات ماست که چشم بر آن می بندیم .. درست می گویی.. در بسیاری از فیلم های غربی می بینیم حرف هایی می زنند که در جامعه ما .. همه می گویند .. حتی در فیلم رقصنده با گرگ.. گوزیدن آن مرد هم جزیی از فیلم است!.. اینها جزی از زندگی هست که در کشور ما سانسور شده اند!!... ولی وجود دارند. ... و نمی توان انکار کرد.
و این نیک است که برای آن سخن می گویی که باید ٬ نه آنکه دیگران را خوشحال کند . . .
در مورد ادبیات کوچه بازاری هم من یکی عاشق شم هر چند زیاد استفاده نمی کنم ازش . . .
برایم مهم اینه که یک متن به دل بشینه.
خوشحالم که لیلا داره از لاک خودش بیرون میاد.از قول ما هم بهش دلداری بده.
البته انزجار از دین ندارم و شاید بی تفاوت هم نباشم.راستش دیگه کار چندانی برام انجام نمیده.همینطور معنای معصومیت با شرائطی که توی کتابها میگن.حرف زیاده....
قربون عاشورا برم که می شه توش دوستی را دید .
من با هیچ واژه ای نتوانستم احساسم را برای لیلا بنویسم و منتقل کنم . تو ارادت من را ابلاغ کن .
سلام
عزیزم هم وبلاگت قشنگه وهم اسم وبلاگت .نوشته هایت هم خوب بود . به من هم سر بزن . موفق باشی.
درود وبلاگ خوبی داری .
لطفن به من هم سر بزن
سلام شین عزیز. ببخشید که نتوانستم چند روزی سر بزنم. چند روزی در سفر بودم. اوضاع بر وفق مراد است یا نه؟ باز هم می آیم. تا بعد...
خدایان با هم دشمن ترند تا ما (از خودم بود ) ..
حق می دهم خرده بگیری اما این قطعه ای بود بدون ویرایش بدون دلتنگی و فقط یک نگاه بود مثل ان نگاه به پل سید خندان.....
سلام متاستفانه عقلم هنوز اونقدر فعال نشده که بتونم راحع به اینحوری چیزا نظر بدم....
هم چنان که
با یکدیگر چون به سخن در آمدیم
گفتنی ها را همه گفته یافتیم
چندان که دیگر هیچ چیز در میانه
ناگفته نمانده بود...
سلام به شهاب عزیز ...
رفیق ما بالاخره اسمت رو کشف کردیم .
شما هر جور بنویسی ما قبولت داریم
در ضمن همیشه معترض هست چه خوب باشی چه بد !
پس بهتره آدم خودش باشه نه عروسک خیمه شب بازی ...
منم اینجا رو دوست دارم چون این روحیه توش موج میزنه عزیزم.
سربلند باشی و پیروز ...
بدرود !
سلام ...
لیلا چشه؟
فکر نمی کنم برای نوشتن در جایی که از آن توست نیازی به این همه توضیح باشد...ضرب المثل هایی از این دست در زبان ما کم نیستند...فقط بسته به محیط کامل یا با حذف برخی لغاتشان به کار می روند...کنار لیلا باش تا به زندگی برگردد.هر از گاهی به او یاد آوری کن که هستی..هر از گاهی اما..او باید بتواند که خود برخیزد
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
پاینده باشید
به وبلاگتون سر می نزم گاهی اما نمی دانم چرا اسم یک رن آن هم فروغ برای یک مرد به شدت عذابم می دهد.....پس بی گفتمانی می روم .....واقعا چرا؟؟............
من که امضای مشخصی دارم ـ خیلیها هم اسم ام را خوب خوب میدانند ـ و «فروغ» هم نام عزیزیست که بر این صفحه نهادهام.
راستی، منظورتان از «گفتمان» چه بود؟ واقعا چی؟ ...
آه اگر این گریستن نبود ...
چه خوب که با لیلا حرف زدی. در مورد ادبیات کوچه هم موافقم٬ بقیهاش هم... امان از دست تو:))
سلام
جالب می نویسید....
در ضمن با این شوریدگی و شیدائی ای که من دارم می بینم... اگه یک دفع دیگه من رو نصیحت کنی هر چی دیدی از چشمان مبارک خود دیدی...اون بالا خطا می داد اینجا نوشتم...