-
از هر دری ...
دوشنبه 13 مردادماه سال 1382 14:07
آدم بعضی وقتها گیج میشه ... دست چک دوستام گم شده، دختر خدمتگزار شرکتی که در آن کار میکنم، در کنکور قبول نشده، خودم امروز عصر باید بروم به سفر و ... و «میم» تازه فردا از سفر برمیگردد. چهقدر با هم یکیبهدو کردیم و به قول او دندان برای هم تیز کردیم ... ماندهام که چهطور کمک کنم تا دوستام دسته چکاش را بیابد،...
-
باشگاه مشتزنی
جمعه 10 مردادماه سال 1382 17:20
یادتونه یه بار از «باشگاه مشتزنی» حرف زدم، به اندازهء یه جمله؟ حالا هم بیشتر حرف نمیزنم، فقط دعوتتون میکنم که به اینجا سر بزنید.
-
جفتک و ...
جمعه 10 مردادماه سال 1382 17:12
بعضی وقتها به عدهای پیدا میشن که یه جاییشون میسوزه، حالا به هر دلیلی، بعد هم چون هیچ راهی گیر نمیآرن که اونجاشون رو خنک کنن، شروع میکنن به جفتک انداختن عین اون چهارپای عصبانی بیچاره! آخه، یکی نیست به این آدما بگه: «خوب، فرق شما با اون زبونبسته چیه اگه فقط جفتک انداختن ازتون برمیآد؟» خلاصه این که این جفتک...
-
تولد
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 00:37
نکنه احساساتی شدهام دوباره؟ مهم نیست، هر چی هست اینه که الآن دلام میخواد تولدش رو تبریک بگم! تولدت مبارک! :) هوس کردهام که به اینجا هم سر بزنم. شما نمیآین؟
-
دلتنگی
شنبه 4 مردادماه سال 1382 15:30
حسابی دلمان تنگ شده بود سلطان بانو! از رخسارمان بیزار شدهای که رو نشان نمیدهی؟ به هر حال، باز هم آمدهایم به بارگاه تا ... :) دوباره سلام!
-
صبح بهخیر :)
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 09:42
سلام چه کاری واجبتر از سلام صبحگاهی؟ حتما میگین وقتی گزارش مسخره هیات ویژه رئیسجمهور درباره مرگ زهرا کاظمی منتشر شده، چه حال و حوصلهای دارم که فقط میآم و میگم سلام، نه؟ شما میگید اگه سلام نکنم، چهکار دیگهای میتونم بکنم؟ ...
-
؟
شنبه 28 تیرماه سال 1382 01:30
خواستم به چند جا سر بزنم، اما انگار همه در خونهشون رو بستهان! راستی، کسی نمیخواد دری رو به روی من باز کنه؟ هیچی ندارم برا گفتن، فقط: « ؟ » همین و همین!
-
آغازی دیگر
شنبه 28 تیرماه سال 1382 01:12
از نظریههای روانشناسی تا کنون خیلی که نه، اما کمابیش چیزهایی خواندهام، اما هیچ تجربهای از کاربرد و پیادهسازیشان ندارم. با صحبت یکی از دوستهام به فکر افتادم که بد نیست یک تجربهء تازه رو شروع کنم. از جمعهای ... راستی، «باشگاه مشتزنی» رو دیدین؟
-
سردرگمی
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 17:33
حسابی خستهام و گیج! حیران ماندهام که چه تصمیمی بگیرم ... آخه کار سادهای نیست، دیگه بعد از این همه وقت این ور و اون ور پریدن باید یه جایی پاهامرو قرص و محکم بذارم رو زمین. کاش او بود تا کمی ...
-
سرگیجه
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 15:25
وسط تابستونه، ولی «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» ... نمیدونم بگم هلاک شدم از گرما یا دارم میمیرم از سرما! سرم گیج میره ...
-
سلام
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1382 17:13
سلام شروعی که جز آن هیچ جور دیگری تصورکردنی نیست! به هر حال، سلام! اسم من «فروغ» نیست، ولی ... شاید برای شروع بد نباشه با این بسم الله بگم. تا فرصتی دیگه ...