-
:)
جمعه 18 مهرماه سال 1382 17:58
تکرار « :) » یعنی چی؟ اونی که جواباشُ میدونه بهام بگه. خودش میدونه که دارم با کی حرف میزنم. پس منتظرم. راستی، بعد از مدتها خواهرمُ دیدم و باهاش دربارهء بعضی چیزها حرف زدم، و دربارهء مریم هم. واقعا گیج شدهام! ...
-
اسیر و متوقف و فراموشکار
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1382 22:50
راستی شنیدهاید که حزین لاهیجی سروده: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد و الخ؟ اصلا به نحو غریبی همه چیز برایام در تو متوقف شده است، مریم! اما مگر زمان متوقف میماند. زمان فراتر از این حرفهاست و گذر آن یکباره مرا مواجه میکند با تلنباری از کارها و تعهدات بهجا مانده که خردی از آنها...
-
در هم ریخته و «فراتر از بودن»
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 23:40
حسابی همه چیز در هم شده است و نمیدانم چه باید انجام ... نه، نشد! اصلاً دوست ندارم اینقدر عصا قورت داده بنویسم. پس دوباره از نو: حسابی همه چیز به هم ریخته. نمیدونم چی کار باید بکنم. ساعت خواب و بیداریم که قاطی شده. وضعیت غذاییم هم که دستکمی نداره. سرما هم که خوردهام. کار کردنام هم که ... . عصبی هم که شدهام،...
-
هیچ و دلتنگی، شیر و روباه
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 08:03
آن یک روز هم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد و من هم هیچ کاری نکردم. هر کسی سرش به کار خودش گرم است. و تنها ... تنها در این فاصله من حسابی سرما خوردهام و از پا افتادهام، چندان که الآن در رختخواب این کلمات را حروفچینی میکنم. تنها در این فاصله با یکی از دوستان و همکاران حرفام شد و کمی به هم انتقاد کردیم و پرخاش و ... و...
-
یک دوست عزیز
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 09:16
من به طور عجیبی « فروغ » رو دوست دارم. حکایت این نیست که در اون نفعی دارم یا نه، بلکه حس میکنم وقتی دارم وقتامُ با اون میگذرونم، انگار دارم عبادت میکنم. عبادتی از سر ایمان و نه قاطی با هیچ چیز دیگه. « فروغ » همین امروز تازه شده. چه خوب!
-
انتظار زیر مهتاب و به خاطر افسانه
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 01:08
دو روز دیگر هم گذشت و هیچ خبری نشد. تو این فاصله سفرهء دلام رو پیش چند نفر دیگه هم باز کردم. کوس رسوایی میزنم انگار ... و خوشا آسمان مهتابی! مهتاب منُ در راهی که دارم میرم، همراهی میکنه و بهام امید میده و ایمانامُ به یادم میآره. و نمیدونم داستان افسانه رو شنیدین یا نه! اگه اطلاعات مفصلی در این باره میخواین...
-
صبر
جمعه 11 مهرماه سال 1382 15:33
دیشب فقط برا شنیدن یکی چند تا کلمه رفتم پیش رفیقی که جریان منُ و مریم رو میدونه. و اون گفت: «صبر کن!» گفت که ازش بشنوم که تا چند روز دیگه ـ شاید هم چند وقت دیگه ـ خودش برمیگرده. شاید هم ... با وجود این که حرفاش هیچ امیدی به ام نمیده، اما نمیدونم چرا دوست دارم حرفاشُ باور کنم! این دنیای مجازی هم عجب عالمی...
-
عشق، عیاشی و تجربهء بلبل بودن!
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 00:40
تصور کنید که دو نفر ... ـ یه توضیح لازمه: هر گونه تفکر سانتیمانتال رو بذارین کنار، بعد بخونین! خوب، دوباره از اول ... تصور کنید دو نفر که دچارن، یعنی عاشقان، نشستن روبهروی هم و برا هم از تجربهء اختصاصی خودشون حرف میزنن. فکر میکنید آخرش چی میشه؟ اصلا بیخیال! بگذریم ... امروز به قول رفیقی رفتم عیاشی: «نفس عمیق» رو...
-
... سرکنده و بیخبری
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 06:31
شدهام عین مرغ در حال سر بریدنی که داره بال بال میزنه. نمیدونم عبارت «مرغ سرکنده» برای وصف این حال درسته یا نه! شما چه میگید؟ چرا من مدتیه 255 رو با 225 عوضی میگیرم؟ هیچ خبری از هیچ کجا نیست!
-
...
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 07:57
انگار مدتیه که لینک ندادهام به جاهایی که ارزش گشتن رو دارن! پس: - داستانگو ، یه وبلاگ پر از قصههای کوتاه. - یادداشتهای آخرالزمان ، یه وبلاگ که نویسندهاش در من احترام خاصی رو برانگیخت و حس خوبی به من داد. - بیاسم ، یه وبلاگ دیگه پر از قصههای کوتاه. - مسافر کوچولوی زمین ، یه وبلاگ دیگه که نویسندهاش دختر...
-
لحظههای ...
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 07:31
چند روزی دستام به نوشتن نمیرفت، اما ... فعلاْ ترجیح دادهام کوتاه بیایم. نه این که باختنُ قبول کنم، بلکه بپذیرم اگه خواستهای دوطرفه نیست، به زور چیزی رو تحمیل نکنم. از طرفی امیدوارم اگه تو دلاش حسی هست که میخواد قایماش کنه، نمیتونه و خودش برمیگرده. من که قبلاْ گفته بودم دل به دریا زدهام، پس باید پای موج و...
-
یک صف سوال ...
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 02:26
آخه چی بگم از دستات؟ هر چی میخوام بهاش فکر نکنم نمیشه. هزار تا سؤال پشت هم دیگه ردیف میشن و بیجواب میمونن، بعد هم از یاد میرن. نه! از یاد نمیرن، تو این ذهن مغشوش من گم و گور میشن. امان از دست تو! هر چی فکر میکنم میبینم یا حس میکنم دلیلی که برای نه گفتن به من میآری، انگار یه جور لجبازیه. آخه به صرف حفظ...
-
حرف باقیمانده
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 07:23
یه چیز کوچولو رو از قلم انداختم: - مریم! من هنوز ناامید نشدهام! هنوز دست بردار نیستم!
-
شبزده
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 07:18
نتونستم بخوابم! آخه همهاش نه خیالاش که انگار خود خودش پیش روم بود و هست. انگار همین حالا هم بغل دستامه و داره انگشتام رو که رو کلیدها فشار میدم دنبال میکنه. این جوری کی میتونه بخوابه؟ تو میتونی وقتی داری زیر حضور پررنگ اونی که عاشقاشی، نفس میکشی، بگیری بخوابی؟ بهام حق بدین که شبزده بشم و خوابگرد. عجیبه که...
-
مریم
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 03:04
مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، مریم، ...
-
دوستات دارم
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1382 03:29
شبی که گذشت، بعد از این که صریح و بیپرده همه چیز را با تو در میان گذاشتم و جواب رد شنیدم، برایام شد شبی که هیچوقت خاطرهاش را از یاد نمیبرم. هر چند تو گفتی که غرض جواب منفی دادن نیست، بلکه میخواهی من برایات همان بمانم که تا حالا بودهام و خواستی که همه چیز را که این قدر قشنگ است خراب نکنم. با وجود این که میدانم...
-
دلتنگی
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 23:52
راستی، یادم رفت بگم برای لحظاتی که کار دیگهای ندارین خوبه به این جا سر بزنین: دلتنگستان . و بعد چهقدر سخته که همه جور امکان ارتباطیای داشته باشی، ولی بدون استفاده بمونن. میپرسین «چرا؟»، میگم چون که کسی اون ور خط نیست. یک «آه» بلند به نشانهء هزار چیز که هزارمیش اینه: «خستهم!»
-
ضربت
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 22:57
امروز ضربتی خوردم که هنوز منگاش هستم! «ضربت» هم از اون واژهگان ویژهء رفیقامه که یه حس خاص رو با خودش داره. با «ضربه» خیلی فرق داره. بگذریم ...، فقط میخواستم بگم که با کمال پررویی میخوام سر پا خودم رو نگه دارم. مثل آب خوردن: آآآب ! و اخلاقی مثل کرگدن داشتن هم دیگه از اون حرفاست! شاید دوباره برگردم، همین امشب!...
-
یکی دو سه کلمه ...
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 23:39
امشب بعد از اینکه از سفر برگشت، بالاخره من رو صدا کرد، نمیدونی که چهقدر خوشحال شدم. راستی، امروز یکی بهام گفت: «بلد نیستی فارسی بنویسی.» بعد نمیدونم چهطور شد که حرف به اینجا رسید که گفت: «شاملو که شاعر نبود، اون چیزایی که او مینوشت شعر نبود، کاریکلماتور بود. ...» و من یه کمی خیالام راحت شد دربارهء اینکه...
-
...
جمعه 21 شهریورماه سال 1382 22:38
وقتی حرفی برای گفتن نباشد، همان «...» هم خیلی زیاد است، نه؟ و به خاطر سنت حسنه لینک دادن، اینجا رو ببینید: کرنبریز زیاده عرضی نیست!
-
از زمین و آسمان
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1382 10:32
درباره دوست داشتن! ... واقعا هراسآور نیست که یکی را دوست داشته باشی، اما او ... حتی جرات تمام کردن این جمله را هم ندارم. بگذریم ... کاش میشد برای یک روز تجربه کرد گنجشک بودن را یا ... هوس کردهام در مسابقه داستاننویسی شرکت کنم، هر چند بیتجربهام و کمی نگران، اما این بار جانب احتیاط را رها خواهم کرد. راستی، من یک...
-
دسترس
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 09:17
اگه دست کسی بهات نرسه، در دسترس نیستی! حرفی بدیهیست؟ قبول، اما با کارهای مفتضح و خدمات مزخرف مخابرات این مرز پرگهر، حتی اگه در دسترس هم باشی میگه گم و گور شدهای و هزار و یک پیغام عوضی دیگه ... حالا چی؟ برای رفقای درسخونده دانشگاه شیراز هم یه برنامه خوب اینه ! از دستاش ندین!
-
یک، دو، سه، ...
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1382 19:27
اول این که گله میکنم از همین Blogsky که خدمات اش رو نصفه نیمه کرده به خاطر مشکلات مالی و از این جور حرفها! آقا جون! نمیدونستی هر کی خربزه بخوره باید ... دوم این که امیدوارم امشب این بخت رو داشته باشم که داستان عامیانه یا همون Pulp Fiction کوئنتین تارانتینو رو ببینم، هر چند با تاخیری چند ساله! سوم این که جاتون خالی...
-
روزها ...
جمعه 31 مردادماه سال 1382 10:22
روزهایی که میآیند و میروند و هیچ معطل من و شما نمیمانند. و دلهایی که در ...
-
قنطره و هزار ...
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 12:45
چهقدر همه چیز شلوغ و در هم شده، عین خیلی وقتهای دیگه ... اسبابکشی نصفه نیمه به خونهی جدید، سفر رفتن و آمدن، کارهای بیسرانجام و نامعلوم و به قولی پادرهوا، و هر کسی فکر و بار خودش، آتیش به انبار خودش و ... و الجی که جام برگزار میکند و مشتریاناش شاکیاند از خدمات بعد از فروش! من هم که گیج گیج ... تنها دلخوشی...
-
فروغ
شنبه 18 مردادماه سال 1382 18:27
یکی از اولین لینکهایی که اینجا دادم به سایت مجلهای بود که هماسم این وبلاگه (یا برعکس، این وبلاگ هماسم اونه): « فروغ ». الآن داشتم اون رو میخوندم، به نظر میآد فردا شمارهء جدیدش هم منتشر میشه. تا حالا اون رو دیدین؟
-
خواب یا بیداری
شنبه 18 مردادماه سال 1382 08:36
حسابی خواب خوابام، اما ناچارم که بیدار باشم و به کارهای واجب و عقبموندهای که هیچ راه دررویی نداره برسم. و چهقدر خوابام میآد ... خواب، خواب، خواب عزیز و مهربون که ناچارم بهاش بگم: «نه!» نمیدونم کارهام رو تو بیداری پیش خواهم برد یا تو خواب ... کسی نمیآد بالا سرم تا اگه خواب موندم، بید... ...
-
تعبیر خواب
جمعه 17 مردادماه سال 1382 00:00
امروز عصر که از خستهگی و گرما به خواب رفته بودم، خواب شناگری رو دیدم که جثهء درشت و نامتناسبی داشت و اصلا باور نمیکردم بتونه شنا کنه، در حالی که خوب شنا کرد و از خیلیها جلو افتاد. و من حیرتزده بودم. یعنی تعبیری داره؟
-
تکلیف
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1382 23:55
یه بار یکی برام پیغام گذاشت که بهتره یه موضوع برا نوشتن در اینجا انتخاب کنم. من خودم قبل از اون هم به این مساله فکر کرده بودم، اما به این نتیجه رسیده بودم که اینجا جایی باشه برا هر از گاهی نوشتن از اون چیزایی که یه باره هوسشون میآد و تو یه آن هم غیب میشه. به هر حال، بعد از اون پیغام باز هم به این مساله فکر کردم،...
-
از زبان یک نفر که گویی خیلی عصبانیست ...
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 23:10
خوب، من الآن نمیدانم که بگویم مسافرم یا در خانهام هستم! به هر حال، هر چه هست حس دلتنگیست برای او که اینجا نیست و ... دیروز به خواب و رفع خستهگی گذشت، و بعد هم جا خوردن از خبر مرگ «غلامحسین»! حالا بماند که این «غلامحسین» کیست و چهطور مرد. حتی خواستم به یادش چند کلمهای بنویسم همان وقت که دیدم نمیتوانم و ......